نوشته بابک داد را میخوانم، نوشتهای با عنوان «»ترور دموکراسی» در ايران! راه جابجايی نرم و قانونی قدرت، «مسدود» است!» بابک در این نوشته به دادگاه نمایشی سعید حجاریان میپردازد و سپس گریزی تاریخی میزند به ماجرای ترور سعید حجاریان نزدیک به ده سال قبل و این دادگاه امروز را به ترور مجدد حجاریان همانند میکند. در روایت خود از ترور حجاریان مینویسد:
«… تمام ۱۷ روزی که سعيد در کما قرار داشت، شبانه روز در بيمارستان بودم ]…[ در بسياری از ديدارها من کنار تخت سعيد ايستاده بودم و واکنشها و احساسات گوناگون دوستان و دشمنان حجاريان را می ديدم. به وضوح میتوانستم در چهره برخی عيادت کنندگان، «حسرت» را ببينم! حسرت از هدفگيری ناشيانه سعيد عسگر! و هراس احتمال زنده ماندن سعيد، که همان روزها حسين شريعتمداری و کيهان او را «سعيد عزيز!» خطاب و برايش به ظاهر دلسوزی میکردند! اما بيشتر از همه، آن «حسرت» را در چهره آقای محمدی گلپايگانی ديدم. رئيس دفتر مقام معظم(!) رهبری! عصر يکی از همان روزها، يک تاکسی پژوی ساده (!) با چهار سرنشين اجازه يافت وارد محوطه اختصاصی ساختمان شرقی بيمارستان (محل درمان سعيد) شود. داخل تاکسی، چهار مرد تنومند نشسته بودند. وقتی پياده شدند، نفر وسطی عمامه سفيدی بر سر خود گذاشت و ناگهان تبديل شد به «حجت الاسلام محمدی گلپايگانی» رئيس دفتر مقام معظم رهبری! ]…[ آقای گلپايگانی پيام همدردی منافقانه «حضرت آقا» را به خانم دکتر مرصوصی (همسر سعيد) و مسعود حجاريان (برادر سعيد) و ساير بستگان او ابلاغ کرد و گفت «آقا» هر شب سعيد عزيز را دعا می کنند!(که لابد زودتر خلاص شود!) همان موقع، آن «حسرت» را در چهره آقای گلپايگانی ديدم. مطمئن بودم دارد توی دلش، سعيد عسگر احمق را بابت نشانه گيری ناشيانه و «زخمی کردن» سعيد حجاريان به فحش و نفرين می کشد. مطمئن بودم مقام عظمای ولايت، شب و روز دارد خداخدا میکند، سعيد از کماء بيرون نيايد و تمام کند.…» 2
خطوطی پایینتر در اشاره به دادگاه نمایشی مینویسد:
ديروز باز هم سعيد حجاريان به «تير کين آلود» آيتالله خامنه ای گرفتار آمد و «ترور» شد!»
به روایت تاریخی بابک داد مجدداً و با دقت بیشتری نگاه کنید، به خصوص به زمان افعال مورد استفاده برای اطمینانش:
بيشتر از همه، آن «حسرت» را در چهره آقای محمدی گلپايگانی ديدم
مطمئن بودم دارد توی دلش، سعيد عسگر احمق را … به فحش و نفرين می کشد
مطمئن بودم مقام عظمای ولايت، شب و روز دارد خداخدا میکند، سعيد از کماء بيرون نيايد و تمام کند
متوجه منظور من شدید؟ بابک نمیگوید که در نگاه گلپایگانی چیزی دیدم که الان متوجه شدم حسرت از کشته نشدن حجاریان بود، نمیگوید حالا فهمیدم که گلپایگانی داشت توی دلش به عسگر فحش میدهد، نمیگوید حالا میفهمم که چقدر خامنهای دوست داشته حجاریان زنده نماند، بلکه صحبت از این میکند که همان زمان اطمینان داشته که:
رهبر معظم انقلاب، ولی مطلقه فقیه، بالاترین مقام نظام مقدس جمهوری اسلامی، همانی که برای تایید صلاحیت و فعالیت در نظام جمهوری اسلامی شرط التزام عملی به او لازم است، همانی که طبق اصل 5 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران 3 عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است و طبق اصل 109 همین قانون 4 باید حائز صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه، عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلام، بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری باشد، هم او دستور ترور شهروندان کشورش (نه! مسئولان رده بالای حکومت خودش) را صادر کرده است.
اگر بپذیرم که حقیقتاً بابک داد همان زمان پی به این نکات برده است، سئوالی که برای من پیش میآید این است که به چه دلیل 10 سال باید بگذرد و چنین فجایعی اتفاق بیافتد و نهایتاً مرجع تقلیدی پیدا شود و تلویحا این ولی فقیه را جائر بخواند تا آقای بابک خان داد جسارت نوشتن و گفتن در این موارد را به دست آورد. آیا همان اطمینانی که بابک داد از آن صحبت میکند برای او کافی نبود که در همان موقع به جائریت خامنهای پی ببرد؟ اگر واقعاً همان زمان چنین اطمینانی وجود داشته پس میتوان حدس زد که دلایلی باعث چشمپوشی و اغماض بابک داد بر حقیقتی چنین موحش شده است. اشتباه نشود اصلاً منظورم شخص بابک داد عزیز نیست، منظورم تمامی آن افرادی هستند که دقیقاً پس از اتفاقات این هفتهها و روزها ناگهان پی به ماهیت نظام پی بردهاند و البته همگی صراحتا و یا تلویحاً ادعا میکنند که چنین درکی را از قبل داشتهاند، حال سکوت آنها را در این مدتی که میگویند از ماهیت نظام مطلع بودهاند به چه حساب باید گذاشت. جملهی بسیار درستی که محمدعلی ابطحی فردای روز انتخابات در وبلاگش نوشت را بخوانید:
ببینید، اگر دوباره فراموش نکنیم، پس بار(های) دیگر و شواهد دیگری هم بوده است که متاسفانه فراموش شده یا مورد اغماض و چشمپوشی قرار گرفته است. (اگر خوشبینانه نگاه کنیم)
اما جای چیزی که من را به عنوان یک شهروند عادی این کشور، بتواند به این گونه اصلاحطلبان، امیدوار کند و اعتمادی نسبت به آنها در من بوجود آورد، متاسفانه همچنان خالی است. درست است که تغییر لحن نوشتههای بابک داد و اینکه او برخلاف رویه 2 -3 ماه پیش و قبل از آن، جسورانه و بیمحابا بر خامنهای میتازد و انگشت اتهام به سمت او نشانه میرود ( آنچنان که خود من که با اینکه نسبت به اصلاحطبان هیچ سمپاتیای ندارم گاهی اوقات شدیداً نگران میشوم که اینها که بر سر ابطحی و زیدآبادی و … که هنوز چیزی نگفته و ننوشته بودند چنین بلایی آوردند اگر دستشان به بابک برسد چه برسر روزگار او خواهند آورد) نشانهی بسیار مثبتی است. اما عدم پذیرش و اقرار به اشتباهات دوران زمامداری این افراد، و نقدناپذیر و بدونخدشه دانستن آن دوران (چه از جانب موسوی و کروبی و خاتمی و چه از جانب مسئولان رده پایینتری چون بابک داد ، که به استناد نوشته خودش از همان ده سال پیش ولایت مطلقه امر را به خوبی میشناخته و متاسفانه در این مورد نه تنها سکوت کرده که خود نیز در سلسله مراتبی پایینتر به تقویت نطام او پرداخته است) این تصور را در من بوجود میآورده که اگر امروز چنین تقلبی صورت نگرفته بود و اگر گروه متبوع بابک داد به قدرت میرسید، این خامنهای _که الان بابک داد به تمسخر ِ او میپردازد و در مقابل القابش علامت تعجب میگذارد_ علیرغم اطمینان او از کینهتوزی و جنایتکاری و آمری ترورش مجدداً همان آیتالله خامنهای مقلب به القاب مقام معظم رهبری و مقام عظمای ولایت میبود و بازهم میشد همانند تمام ده سال گذشته بر جنایتکاری او چشمپوشید و به فراموشی سپرد!
متاسفانه قرار گیری درون کاست قدرت، امکان و احتمال درک و تحلیل صحیح را از فرد میگیرد، محسن سازگارا در صدای آمریکا میگفت در زمانی که در قدرت بوده وقتی چیزهایی درباره فجایع درون زندانها میشنیده باور نمیکرده یا به قول خود او ترجیح میداده باور نکند، متاسفانه این خصوصیت قدرت است، زمانی میتوانی به تحلیل درست آن بپردازی که از آن خارج شده باشی (یا اخراج شده باشی) و منافع شخصی تو دیگر به آن گره نخورده باشد. این موضوع را من شخصاً ممیتوانم بپذیرم که موسوی، خاتمی، کروبی، رفسنجانی و … به این دلیل که بخشی از قدرت بودهاند و به آن دلبسته و وابسته بودهاند، توان تحلیل و پذیرش آنچه در دوران قدرتمندیشان اتفاق افتاده است را در زمان خودش نداشتهاند و از آن بیخبر بودهاند، اما امروز چه؟ امروز که این آقایان ناگهان با واقعیت مخوف جمهوری اسلامی ایران روبرو شدهاند (با این فرض خوشبینانه که شناختی از آن نداشتند) و خودشان هم دیگر در قدرت نیستند چرا امروز به پذیرش اشتباهات خود و اقرار به آن نمیپردازند (البته شاید به اشتباه گمان میکنند مجدداً میتوانند در این نظام شراکت داشته باشند و به این دلیل است که محافظهکارانه موضع مشخصی اتخاذ نمیکنند) و چرا همچنان و با همان قدرت سابق سخن از اندیشههای امام، آرمان امام و دوران طلایی (!) او میگویند. از نگاه من مساله اصلاً (آنگونه که حامیان این افراد ادعا میکنند) این نیست که این حرفها تاکتیک است و اعتقاد قلبی این آقایون نیست، نه خیر، متاسفانه هنوز هم این آقایان نمیخواهند بپذیرند که در رساندن کشور به این مرحله همگی به همراه امامشان و اندیشهها و آرمانهای او دست داشتهاند و نقش آفرینی کردهاند. هنوز هم نمیخواهند بپذیرند که اگر دادگاههای نمایشی و اعترفات تحت شکنجه و پخش فیلم اعترفات نادرست است، پس برای قطبزاده و آیتالله شریعتمداری، احسان طبری و … هم نادرست بوده، اگر حذف دیگر گروههای سیاسی به این شیوهها نادرست است پس رویهی حذفی حزب جمهوری اسلامی و سرانش (همین حذف شدههای امروز) نادرست بوده است، اگر تجاوز و قتل و شکنجه مخالفان نادرست است پس تمام آنچه در دوران خمینی اتفاق افتاده نادرست بوده است، اگر مرتضوی و رادان متجاوز و جنایتکار هستند پس اسدالله لاجوردی هم متجاوز و جنایتکار هست و نه لایق تعریف و تمجید، اگر انچه در دوران مسئولیت (بگوییم بیمسئولیتی) محمود شاهرودی و صادق لاریجانی در حال وقوع است نادرست است، پس آنچه در دوران یوسف صانعی اتفاق افتاده هم نادرست است.
برسر زبانها انداختهاند که معیار حال افراد است، حتی اگر این را هم بپذیریم آیا نفی و زیرسوال بردن جنایات و وحشیگریهای یک گروه، و در همان حال تعریف و تمجید و آرمانسازی از گروه دیگری با کارنامهای به همین سیاهی و پر از جنایت و وحشیگری (که اتفاقاً خود هم بخشی از آن بوده و نقشی درآن داشتهاند) نشان دهنده حال تغییر یافتهی افراد است، یا نشان دهنده استاندارد دوگانه و سیاست یک بام و دوهوا؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات:
1- اشاره به شعری که برخی آن را نوشته برتولت برشت و برخی نوشته مارتین نیمولر میدانند و به شکلهای مختلف نقل شده:
«آنها آمدند و کمونیستها را بردند- و من مخالفتی نکردم، چون کمونیست نبودم. آمدند و سوسیالیستیها را بردند- و من اعتراضی نکردم، زیرا سوسیالیست نبودم. آمدند و یهودیان را بردند- و من کلامی بر لب نیاوردم، چرا که یهودی نبودم. و آنگاه آمدند و مرا هم بردند- و کسی نمانده بود که زبان به مخالفت گشاید.»
2- بعضی جملات را برای کوتاه شدن نقل قول حذف کردم که جای حذف را مشخص کردم، تاکیدها، علائم تعجب و گیومهها از خود بابک داد است.
3- اصل ۵:
در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهدهدار آن میگردد.
4- اصل 109 – شرایط و صفات رهبر
1. صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه.
2. عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلام.
3. بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری.
در صورت تعدد واجدین شرایط فوق، شخصی که دارای بینش فقهی و سیاسی قویتر باشد مقدم است.