Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘تاریخ’

محاکمه رودولف اسلانسکی، یک دادگاه نمایشی علیه برخی از اعضای حزب کمونیست چکسلواکی (کی‌اس‌سی) بود که گمان می‌رفت روش رهبر یوگوسلاوی ژوزف تیتو را در پیش گرفته‌اند و در 10 نوامبر 1952 انجام گرفت. در این نمایش رودولف اسلانسکی دبیرکل حزب کمونیست چکسلواکی به همراه 13 نفر دیگر از رهبران حزب که 11 نفرشان یهودی بودند به اتهام همکاری در یک توطئه‌ی صهیونیستی-تروتسکی‌ای-تیتویی محاکمه و محکوم شدند. 11 نفر اعدام گردیدند و 3 نفر به حبس ابد محکوم شدند.*

این محاکمه در نتیجه‌ی شکاف در رهبری حزب کمونیست انجام شد و بخشی از پروژه‌ی تحت القایِ استالین برای تصفیه‌ی نیروهای «غیروفادار» در احزاب کمونیست کشورهای اروپای مرکزی و همینطور پاکسازی یهودیان از کادر رهبری احزاب کمونیست بود. کلمنت گوتوالد رئیس جمهور چکسلواکی و رهبر حزب کمونیست که نگران حذف شدن خود بود تصمیم گرفت اسلانسکی را قربانی کند. همکار قدیمی و دوست خود او که مقام دوم در حزب بود، بقیه افراد به نحوی انتخاب شده بودند که به شکلی واضح تهدید را به گوش گروه‌های مختلف برساند. دراین میان دو سادیست جنایتکار هم برای طبیعی‌تر به نظرآمدن نمایش انتخاب شدند.

رودولف اسلانسکی در هنگام شنیدن حکم اعدام دادگاه نمایشی نوامبر 1952

رودولف اسلانسکی در هنگام شنیدن حکم اعدام دادگاه نمایشی نوامبر 1952

محاکمه و ارعاب ِ در پی ِ آن، بنا به دستور مسکو توسط مشاوران شوروی برنامه‌ریزی و رهبری شد، یعنی همان کسانی که توسط خود گوتوالد و اسلانسکی و با کمک پرسنل سازمان امنیت چکسلواکی و به دنبال محاکمه لازلو رائیک در بوداپست (سپتامبر 1949) به چکسلواکی دعوت شده بودند.

همه کسانی که محاکمه شدند به تمامی اتهامات وارده اعتراف کردند (تحت فشار شدید شکنجه) و محکوم به مجازات شدند. مردم (!) چکسلواکی پتیشنی را امضا کردند که خواستار مجازات مرگ برای خائنین بود. رفتار وحشیانه‌ای که با این افراد گردید روشی برای نمایش این بود که هیچ چیز جلودار حزب کمونیست نیست و معاندان انتظار کوچکترین شفقتی را نباید داشته باشند.

پس از مرگ استالین در 1953 کم‌کم سبعیت شکنجه‌ها کاهش پیدا کرد و قربانیان دادگاه از جمله افرادی که از محاکمه‌ی پراگ جان به دربرده بودند، یکی پس از دیگری عفو گرفتند. یکی از این افراد آرتور لاندن معاون وزیر امور خارجه بود که محکوم به حبس ابد شده‌بود. او کتابی به نام اعتراف نوشت که سال‌ها بعد دست‌مایه فیلمی بسیار دیدنی به همین نام از فیلمساز شهیر یونانی کنستانین کوستا گاوراس گردید. کارگردانی که آثار ارزشمند دیگری درباره‌ی دیکتاتوری‌ها، در دیگر نقاط جهان از جمله سه فیلم مشهور زد درباره رژیم دیکتاتور یونان، حکومت نظامی در باره رژیم اروگوئه و جعبه‌ی موسیقی درباره یک جنایاتکار ِ فاشیست مجار را در فیلموگرافی خود دارد و جالبی همه‌ی این آثار شباهت لحظه به لحظه سکانس‌های فیلم‌های او با سکانس‌های زندگی ماست. این فیلم با نقش‌آفرینی ایو مونتان در نقش آنتون لودویک (همان آرتور لاندن) و سیمون سینیوره در نقش همسرش ساخته شد. فیلم بیانیه‌ای بسیار قوی در محکومیت توتالیتاریسم و به خصوص استالینیسم است.

آنتون لودویک معاون وزیر امور خارجه چکسلواکی کمونیست متوجه می‌شود که تحت نظر و تعقیب است. روزی او توسط سازمانی که خود را بالاتر از قدرت حاکمه معرفی می‌کند دستگیر و به زندان می‌افتد، او ماه‌ها و بدون اینکه بداند برای چه، درسلول انفرادی نگه داشته می‌شود و در نهایت تحت فشار روش‌های شستشوی مغزی از جمله محرومیت از خواب برای روزهای متوالی و دارو کم‌کم حاضر می‌شود که به جرم‌های خیالی و خیانت اعتراف کند و حتی این اعترافات را در دادگاه عمومی تکرار کند. فیلم به خوبی نشان می‌دهد که چگونه شکنجه و فشار روانی در دوره‌ی بازجویی باعث می‌شود که یک کارمند عالیرتبه وفادار به نظام به خیانت معترف گردد.

ایو مونتان در نمایی از اعتراف

ایو مونتان در نمایی از اعتراف

شاید یکی از به یاد ماندنی‌ترین صحنه‌های این فیلم صحنه‌ای از نمایش دادگاه است که یکی از متهمان درباره‌ی اینکه چقدر در زندان به او خوش گذشته و چقدر همه چیز بر وفق مرادش بوده‌است سخن می‌گوید که ناگهان شلوارش به خاطر کاهش وزن شدید ناشی از بی‌غذایی از پای او می‌افتد و این اتفاق باعث منفجر شدن حضار در دادگاه از خنده می‌شود و به بهترین شکل پرده از این نمایش سرتاسر دروغ برمی‌دارد. بعد می‌بینیم که این فرد که قرار بوده جز حبس ابدی‌ها باشد به خاطر همین اتفاق و به همین سادگی در بین اعدامی‌ها قرار می‌گیرد.

دیدن این فیلم بسیار تاثیرگذار را به همه‌ی ایرانیان توصیه می‌کنم تا کمی بیشتر با شیوه‌های نخ‌نمای ده‌ها سال قبل که همچنان هم مورد استفاده قرار می‌گیرند آشنا شوند و به قضاوتی منصفانه‌تر درباره قربانیان این شیوه‌های توتالیتریستی برسند. اما چیزی که این میان باید درس عبرتی برای همه‌ی ما باشد این است که چنین شیوه‌‌هایی دیر یا زود گریبان همه‌ی کسانی را که روزی همین روش‌ها را بر دیگران روا داشتند و آنانی که در مقابل اجرای این روش‌ها بر دیگران، لبخند رضایت و شادمانی زدند و یا حتی سکوت پیشه کردند خواهد گرفت.

پوستر فیلم «اعتراف» اثر کنستانین کوستا گاوراس 1970

پوستر فیلم «اعتراف» اثر کنستانین کوستا گاوراس 1970

* فهرست افراد محاکمه شده (تلفظ اسامی به احتمال زیاد نادرست است):

رودولف اسلانسکی دبیرکل کی‌اس‌سی (اعدام)
ولادیمیر کلمنتیس وزیر امور خارجه (اعدام)
اوتو فیشل معاون وزارت دارایی (اعدام)
ژوزف فرانک معاون دبیرکل کی‌اس‌سی (اعدام)
لودویک فرژکا رئیس کمیته‌ی اقتصادی صدرات اعظم (اعدام)
بدریچ ژمیندر رئیس بخش بین‌المللی دبیرخانه حزب (اعدام)
رودولف مارگولیوس معاون وزارت تجارت خارجی (اعدام)
بدریچ ریچین معاون وزرات دفاع (اعدام)
آندری سیمونه سردبیر روده پراوا – روزنامه رسمی حزب کمونیست چکسلواکی – (اعدام)
اوتو اشلینگ دبیر منطقه‌ای حزب کمونیست چکسلواکی (اعدام)
کارل شواب معاون وزارت امنیت داخلی (اعدام)
واورو هاژو معاون وزارت امور خارجه (حبس ابد)
اوژن لوبل معاون وزارت تجارت خارجی (حبس ابد)
آرتور لاندن معاون وزارت امور خارجه (حبس ابد)

Read Full Post »

ما ایرانیان مردمان جالبی هستیم، همگی این جمله‌ی معروف که گذشته چراغ راه آینده است را شنیده‌ایم. همگی از این جمله و یا جملاتی بدین مضمون استفاده کرده‌ایم. بارها شده‌است که به دیگران گوشزد کرده‌ایم که از اتفاقات گذشته خود باید درس گرفت، اما به محض اینکه نوبت خودمان می‌رسد که از آنچه بر سرمان آمده است درس بگیریم، باز به همون انسان کوته‌نگر _به قول اخوان جان* «نگه جز پیش پا را دید نتواند»_ تبدیل می‌شیم. ناگهان تصور می‌کنیم که گذشته فقط همین دیروز هستش و آینده‌هم تنها فردا.

animation-hypnospiral1

سرت گیج رفت؟ از تکرار اشتباهات جز سرگیجه چیزی عایدمون نمیشه.

سی‌سال پیش زمانی که پدران ما صف کشیده‌بودند که به جمهوری اسلامی رای آری بدن، بازهم فراموش کرده بودند که فقط به فکر فردای نفت مجانی خودشون نباشند. اون موقع که نمی‌دونم برای چندمین بار دچار جوزدگی مزمن شده بودن، وقتی که به جای برنامه، به دنبال یک اسم و یک آدم مثلاً مقدس و کاریزماتیک راه افتاده بودن، حواسشون نبود که تو گذشته‌شون _گذشته‌ی یکم دورتر از دیروزشون_ یک مدرسی، یک شیخ فضل‌الله نوری هم بوده. اون زمان پدران ما همه‌چیز رو یا فرشته می‌دیدند و یا دیو و با چهارتا وعده وعید توخالی، احساسات رمانتیک بهشون غلبه می‌کرد.

حالا از اون روزها تقریباً سی سال گذشته، و بازهم ما ایرانیان همون جای قبلی ایستاده‌ایم. بازهم دنیامون دنیای فرشته‌ها و دیوها شده، بازهم به جای اینکه به دنبال برنامه‌ها و راه‌کارها باشیم، افرادی رو  مقدس و چهره‌هایی رو کاریزماتیک جلوه می‌دیم و براشون گریبان پاره می‌کنیم. دوباره فراموش کردیم که تو گذشته‌مون از این فرشته‌ها و از این دیوها زیاد داشتیم. گذشته رو تنها دیروز و آینده رو فقط فردا می‌دونیم.
اما گذشته تنها دیروز نیست، گذشته دیروزها و آینده فرداهای ماست.

45 سال پیش، تو یکی از روزهای دیروزها، هفته‌نامه‌ی توفیق این شعر رو از خروس لاری (ابولقاسم حالت) منتشر کرد، این شعر رو بخونیم و ببینیم آیا می‌شه از این گذشته درسی گرفت:

گر من آیم به سر کار، ندا خواهم کرد
که بسی خدمت شایان به شما خواهم کرد
مملکت را چو گلستان ِ برین خواهم ساخت
زنده باشید و ببینید چه‌ها خواهم کرد
خون خود در ره ِ خدمت به شما خواهم ریخت
سر ِ ناقابل خود نیز فدا خواهم کرد
وعده دادند از این پیش و نکردند وفا
لیک من گر بدهم وعده وفا خواهم کرد
پایه‌ی خود به سرکار چو محکم کردم
خدمت اول به عموم رفقا خواهم کرد
هریکی را سمت و شغل ِ کلان خواهم داد
همه را زین جهت از خویش رضا خواهم کرد
خوان رنگین ز برای همه خواهم گسترد
سوریان را به سر سفره صدا خواهم کرد
گربه‌ها را به طریقی زمیان خواهم برد
موش‌ها را سوی انبار رها خواهم کرد
عده‌ای نیز ز اعمالم اگر بد گویند
هریکی را طرفی پرت و پلا خواهم کرد
نیستم فکر شنا، چونکه نمی‌یابم آب
آب چون یافتم البته شنا خواهم کرد

توفیق- 14/3/43

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* اخوان جان، نامی‌ست که اسماعیل خویی در مورد مهدی اخوان ثالث به کار می‌برد. عبارت نقل قول شده، بخشی از شعر زمستان است.

Read Full Post »