30 سال پیش در همین روزها، در 31 ام تیرماه یکهزار سیصد و پنجاه و هشت، احمد شاملو یکی از بیادماندنیترین اشعارش را میسراید، «در این بنبست»1، شعری که همواره توسط آزادیخواهان به عنوان نماد روزگار خفقان شدید و سرکوب اندیشه مورد استفاده قرار گرفته است:
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبیست، نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتن ِ چراغ آمده استنور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصاباناند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلودروزگار غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان
اما آنچه شاملو در زندگی خود دنبال میکند بیشک سیر ناب تحول اندیشه است، تحولی که از یک شوونیست فدایی و دوآتشه ما را به یک اومانیست ِ جهانوطن میرساند2. واژه ی میهن، وطن و ایران که در کتابچههای اشعار اولیه شاملو بسیار به کار برده میشود هرچه به جلو میرویم بیش از پیش جای خود را به واژگان زمین و سیاره و کهکشان میدهد.
در این میانه، روزگاری رقم میخورد که شاملو _آیینهی تمامنمای اندیشه_ از خطر اندیشیدن میگوید؛
به اندیشیدن خطر مکن
شاملو در این شعر و برای تصویر عمق شرایط خفقانی که حاکم گردیده، چه خوب از خطر اندیشیدن میگوید، از خطر روزگاری که شخصیترین و خصوصیترین لحظات زندگی تورا به جستجو بپردازند، به دنبال بهانهای: عشق، نور، دوستت دارم، سرود و شعر، نور و شوق همه و همه میتواند همان بهانهی لازم باشد تا تو باشی و قصاب ِ ساتور و تازیانه به دست. در این میان، این جستجو برای یافتن بهانه، حتی به اعماق وجودت، به درون اندیشه تو هم راه مییابد.
اما آیا تنها در همین شرایط و در چنین روزگاری است که اندیشه به خطر تبدیل می گردد، و آیا خطر همانهایی است که شاملو به آن اشاره می کند، تازیانه، سرما، کشتن ِ چراغ، قصابان مستقر بر گذرگاهها با ساتورهای خونین و …
نه اینگونه نیست، خطر اندیشه محدود به شرایط و وضعیت ویژهای نمیگردد، اندیشیدن همواره خطرناک بوده است و همیشه قربانی میگرفته است، 2500 سال پیش در دادگاه یکی از بزرگترین قربانیان اندیشه، او در دفاع از خویش خطاب به محاکمهگرانش میگوید:
شما مردم این شهر مانند اسب تنبلی هستید که احتیاج دارید برای اینکه براه بیفتید، خرمگسی گاهی به شما نیش بزند، و من همچون آن خرمگس بودهام که نیشکی میزدهام و شما را به اندیشیدن وامیداشتهام و اکنون اگر مرا بکشید، دیگری را مثل من نخواهید یافت.
اما اسبهای تنبل چرت خود را ترجیح میدادند و حکم به مرگ خرمگس دادند. در طول تاریخ هم فروان بودهاند اندیشمندانی که سر و کارشان با آتش و دار و گیوتین و جوخه ِ اعدام افتاده است، متاسفانه هنوز هم این داستان اسبان تنبل و خرمگسها ادامه دارد، اما امروزه دیگر مرگ خطر اصلی اندیشه نیست، دردناکترین و در عین حال لذتبخشترین خطر اندیشه، خطر تنهایی است، خطر قرار گرفتن در میان اقلیت است، خطر اینکه چون میاندیشی، به پرسش میگیری و همچون خرمگس نیش میزنی و چشمبسته با اکثریتی هم مسیر و هم قدم نمیشوی و به این بهانه، کار دشوار اندیشیدن را بر دیگران محول نمیکنی مورد خشم و غضب آن اکثریت قرار بگیری، انگ بخوری، به سخره گرفته شوی و در نهایت تنها شوی، همان تنهایی که بارها و بارها در اشعار شاملو به آن اشاره شده است:
تنها با خود
تنها با دیگران
یگانه در عشق
یگانه در سرود
سرشار از حیات
سرشار از مرگ 3
و یا:
توان ِ غمناک ِ تحمل ِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی ِ عریان 4
شرایط اصلاً مهم نیست، اگر میاندیشی، در هرشرایطی، در هر ساختار سیاسی و در هر بافت اجتماعیای بازهم تنها و در اقلیت خواهی بود، شرایط تغییر میکند، ساختارهای سیاسی عوض میشوند، بافت اجتماعی دگرگون میشود اما همچنان اندیشه خطرناک و خطرناک باقی میماند و قربانی می گیرد. اما آنکه راه اندیشه را میگزیند از همان ابتدا به این خطر آگاه است، او توان تحمل این تنهایی را در خود دیده است و با آغوش باز به پیشوازش، به پیشواز این تنهایی پرهیاهو 5 میرود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
1- در این بنبست 31 تیر 1358 از مجموعه «ترانههای کوچک غربت»
2- نمونههای اندیشه شوونیستی شاملو را در اشعار اولیه او می بینم به عنوان مثال در آذر 1324 در شعر پرچمدار مینویسد:
همقطار! اگر گلولهای به سینهات رسید و قلبت را سوراخ کرد، مبادا پرچم را رها کنی… تو باید آنقدر جسارت داشته باشی که پرچم را تا آخرین لحظهی نبرد برافراشته نگاه بداری!
این صدای ارواح فدائیانیست که در آسمانها خدا را خوانده و از او برای شما نیرو میطلبند…
آهای؟ سربازان رشید ما! با شهامت پیش برانید… این آسمان نیست که میغرد؛ فرشتگانند که کوس افتخار ما فرو میکوبند، مادر میهن ست که فریاد میزند:
«ایرانیان به پیش!»
در مورد اشعار اومانیستی و جهان وطنی شاملو هم فکر میکنم نیاز به معرفی نوشتهی خاصی نباشد، بسیاری از شاهکارهای فلسفهآمیخته شاملو به خصوص اشعار مجموعههای «مدایح بی صله» و «در آستانه» نمونهی این اندیشه شاملو است.
3- ما نیز روزگاری – 22 مهر 1372 از مجموعهی «در آستانه»
4- در آستانه – 29 آبان 1371 از از مجموعهی «در آستانه»
5- عنوان کتاب مشهور هرابال بهومیل نویسنده نامدار چک