Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘سرکوب’

هنوز بسیارانی از شوک اتفاقی که در پی انتخابات ایران افتاد در نیامده‌اند، این که چرا سیستم اقتدارگرا چنین اعلام نتیجه دستکاری شده‌ای (آن هم در این سطح عجیب و غریب) را در پیش گرفت هنوز دلایلش مشخص نیست. فارغ از اینکه نتیجه‌ی این انتخابات به نفع کدوم گروه بود و یا حق چه گروه‌هایی در این میان پایمال شد، بزرگترین دست‌آورد این انتخابات نمایش بسیار واضح همان حقایقی بود که بسیارانی بارها و بارها در بر آن انگشت گذاشته بودند، اینکه انتخاباتی در ایران وجود ندارد، اینکه رای مردمان برای حاکمان بی‌ارزش است، اینکه حاکمیت به هیچ قیمتی حاضر به اجازه حضور دادن به فردی که حضور او را به ضرر خود می‌پندارد نخواهد شد و با هرقیمتی در مقابل آن خواهد ایستاد.

اینکه چرا ما باید همه چیز را این طور عیان و با تمام ظرفیت ببینیم تا آنگاه حقیقتی را که با کمی خردورزی و دوری از احساسات‌گرایی می‌توانستیم مدت‌ها پیش از آن آگاه شویم باور کنیم بحث من در این نوشته نیست، البته باید از نگاه درس گرفتن از گذشته (درسی که شاید دیگر هیچگاه به کارمان نیاید) در فرصت مناسب و به تفصیل به این موضوع پرداخت. چیزی که حالا مهم است این‌است که در شرایطی عجیب و غریب قرار گرفته‌ایم، به نظر می‌آید که دیگر همگی متوجه شده‌باشیم که در سیستم ولایت فقیه راه نجات ما به سمت آینده‌ای بهتر از درون صندوق‌های رای نمی‌گذرد. موضوعی که فهمیدن آن اگر خیلی هم ساده نبود با هجوم هدف‌مند وابستگان به گروه از حکومت رانده شده و پروپاگاندای بسیار پرقدرت آنان (امثال ابراهیم نبوی و مسعود بهنود و دیگرانی که منافع جامعه را همواره فدای منافعی شخصی و حذبی خود کرده‌اند و باید فراوان و فراوان در موردشان نوشت) به امری غیرقابل درک تبدیل گردید. اینکه دستاورد جنبی این مشارکت 85 درصدی مردم در این انتخابات منجر به پذیرش لااقل ظاهری این حقیقت از سوی تقریباً تمامی مردم البته نکته روشنی است اما توجه داشته باشید که برای رسیدن به این نقطه چقدر انرژی من بایکوتی و دیگر دوست مشوق شرکت طی این سال‌ها گرفته شده است و چقدر ما بر سر یکدیگر کوفتیم و چقدر اعصاب خود و دیگران را خورد کرده‌ایم، چقدر از یکدیگر متنفر و منزجر شده‌ایم، چقدر دو دسته و چند دسته شدیم و چقدر در همان زمانی که ما در تلاش برای تعریف ساختار یک حکومت توتالیتر بودیم حکومت خود را بیشتر و بیشتر تجهیز می‌کرد هم دیگر بعد ماجرا است.

چیری که کاملاً مشخص است اینست که آنچه در دو روز گذشته روی داد اتفاقی بدون برنامه‌ریزی و پروژه‌ای چندهفته‌ای و چندماهه نبود. این پروژه سال‌ها در حال پیشرفت بود، اگر بخواهم یک نقطه عطف برایش در نظر بگیرم باید به 10 سال قبل برگردیم، به تابستان سال 1387 و 18 تیر، در واقع جرقه‌ی اصلی این شبه کودتا در آنروز خورده شد، خامنه‌ای گفت اشکالی ندارد که عکس مرا پاره کنند، به خاطر دارید؟ در همان زمان که او عدم اشکال پاره کردن عکسش را اعلام کرد نیروهای لباس شخصی وابسته به خودش به رهبری هنرمند و فیلمساز امروز (بلاک‌باستر ساز این روزها) مشغول پرتاب دانشجویان بی‌گناه از طبقات خوابگاه به پایین و ضرب و شتم آنان به فجیع‌ترین وضع بودند. در آن زمان نیروهای مثلاً اصلاح‌طلب که این حادثه در حمایت دانشجویان از آنان صورت گرفته بود پشت مردم را خالی کردند و جانب خامنه‌ای را گرفتند. همان لحظه بود که خامنه‌ای تصمیم گرفت هرکه در کنار اوست که ممکن است اندک تردیدی در جانب‌گیری از او در مقابل مردم به خود راه دهد از اطراف خود حذف کند. اصلاح‌طلبان با اینکار خود خیانت بزرگ را به مردم ایران کردند اما خبر نداشتند که روزی دوباره از جانب همان مردمی که از ایشان زخم خورده بودند مورد حمایت قرار می‌گیرند و از جانب آنکه برایش خوش خدمتی کرده بودند خنجر می‌خورند. در تمام این سال‌ها اصلاح‌طلبان خود نیز در پروپاگاندای ساخته خویش که برای فریب دوباره مردمان ساده‌دل ایران تدارک دیده بودند، دست و پا می‌زدند. …) آن‌ها در آخر هم نتوانستند که از سردرگمی دست بکشند و تصمیمی بگیرند که به نفع مردم ایران و حتی خود آنان بود. آن‌ها وارد انتخاباتی شدند که ناظر و مجری و تاییدگر و نمایشگرش همگی همدل و همصدا بودند، آن‌ها فکر می‌کردند که خامنه‌ای انتخاب اصولگرای آن‌ها را می‌پذیرد، آن‌ها قول صیانت از آرا را دادند ولی هرگز نگفتند که به چه طریق و از چه مکانیسمی، آن‌ها گفتند که اگر مشارکت بالا باشد تقلبی که تغییر دهنده نتایج باشد روی نمی‌دهد و هرگز استدلالی برای این حرف خود نیاوردند، تمام تلاش آن‌ها در ایجاد موج و امید واهی به مردم خلاصه شد و این امید که خامنه‌ای به حضور گسترده‌ی مردمی که آن‌ها برایش تدارک دیده‌بودند دلخوش کند. آن‌ها فراموش کردند که خامنه‌ای چقدر کینه‌ای است. (کینه‌ی رفسنجانی و ثروتی که به یغما برده است، کینه‌ی خاتمی، کینه‌ی آبروریزی که در 2 خرداد برایش رقم خود، کینه میمون و بوزینه خواندن گماشته مخصوص او توسط مردمان) و اینک ما در این شرایط قرار گرفته‌ایم.

حتی منی که تا آخرین لحظات نظرم این بود که بازهم احمدی‌نژاد را در سمت ریاست جمهوری قرار خواهند داد تصور نمی‌کردم که دست به چنین تقلب رسوایی بزنند؛ من می‌پنداشتم که احمدی‌نژاد را در یک مرحله و با اختلاف آرای نسبتاً کمی از موسوی مثلاً 52 درصد آرا به عنوان برنده اعلام می‌کنند، چنین کاری در نهایت صدای کسی را هم درنمی‌آورد و مردمان هم همچنان به دنبال مقصری در میان خودشان می‌گشتند ولی چرا حکومت چنین طرحی را پیاده کرد؟ چرا حکومت نقاب زیبای دموکراسی خود را یکباره و به این شکل از چهره‌ی خود برداشته است؟ و البته چهره‌ واقعی‌اش که چقدر زشت و وحشتناک هم است و روز به روز به سمت وحشتناک‌تر شدن هم می‌رود. حرکت به سمتی که من نام نئواستالینیسم به آن داده‌ام به سرعت تمام در حال انجام است، تبدیل شدن سیستم به یک ساختار توتالیتر حقیقی بدون نقاب‌های زیبای دموکراسی و جمهوریت، سیستمی که از تجربه‌ی حکومت شوروی و چین و کر‌ه‌شمالی همواره درس‌آموخته است. تنها حرفی که به نظرم در مورد این حرکت رسوای حکومت منطقی آمد حرفی بود که پانته‌آ نویسنده وبلاگ غربتستان زده است، شاید بمب اتمی نظام در راه باشد. این اشاره هم باید بکنم که اوباما هم در بوجود آمدن این شرایط نقش عمده دارد، عدم درک صحیح او از نظام جمهوری اسلامی و خوش‌بینی ذاتی‌اش در قدم برداشتن به سمت ایران بی‌شک در برنامه‌ریزی برای انجام این شبهه کودتا بی‌تاثیر نبوده است.

شرایط بسیار بحرانی است و همگان متفق‌القول هستند که این فرصت اگر از دست برود دیگر فرصتی در داخل پیش نخواهد آمد، در این شرایط 4 راه در پیش است:

1_ توسل به راهکارهای قانونی پیش رو برای بازشماری و یا تجدید انتخابات، که در حقییقت هیچ تفاوتی با پذیرش نتایج ندارد.

2_ حرکت در سمت انقلاب مخملی به رهبری موسوی و رفسنجانی و حمایت افرادی که به اینان رای داده‌اند، با حضور شبانه‌روزی وسیع در میادین بزرگ‌شهرها و به مدت روزها وشاید هم هفته‌ها، شخصاً بعید می‌دانم چنین فشاری بتواند هیچ تغییری در تصمیم حاکمان ایجاد کند.

3_ تنها گذاشتن اصلاح‌طلبان حکومتی و رفتن به خانه‌ها، به این امید که آنان مجبور شوند به جای اینکه در پشت مردم سنگر بگیرند، نیروهای خود را وارد صحنه کنند، بعید می‌دانم فردی مثل رفسنجانی آنقدر نفوذ و قدرت در ارگان‌های نظامی مملکت نداشته باشد که بتواند یک درگیری تمام عیار با نیروهای جناح مقابل ایجاد کند بدون اینکه مردم بیگناه مورد سوءاستفاده قرار گیرند. قطعاً او از چنین قدرتی برخوردار است و چه بهتر که خودش کمی هزینه کند، هزینه‌ای که برای مردم نمی‌کند بلکه برای خود و خاندان فاسدش می‌کند که آشی پرروغن برایش پخته‌اند.

4_ شکل‌دادن یک جنبش انقلابی تمام عیار به هدف سرنگونی نظام جمهوری اسلامی که آرزوی قلبی همه ماست، هدفی که من شخصاً وقتی با احساسم به آن می‌نگرم بسیار مطلوب است ولی وقتی به خرد مراجعه می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که بدون رهبری و ساماندهی چنین حرکتی ممکن است به سرعت به بیراهه کشیده شود و مارا در نزدیک شدن به هدف خود همان آینده‌ی بهتری که همیشه برآن تاکید دارم نه تنها کمک نکند بلکه شرایط بسیار بدتری برایمان رقم زند.

کدام یک از 4 روش را می‌توان پی‌گیری کرد، کدامیک بیش ازهمه به نفع ماست، کدامیک امکان به نتیجه رسیدن بیشتری دارد؟ نمی‌دانم، شاید اگر نمی توانستم حدس بزنم که در این نئواستالینیسم پیش رو چه برایمان مهیا کرده‌اند روش سوم را انتخاب می‌کردم، و می‌گذاشتم این نبرد به یک نزاع داخلی تبدیل گردد و در نهایت باعث تضعیف کلیت نظام گردد، اما از سوی دیگر به این می‌اندیشم که با قدرت گرفتن این نئواستالینیسم شاید دیگر کوچکترین روزنه‌ای برایمان باقی نماند، نمی‌دانم آیا روش احساساتی چهارم می‌تواند نتیجه‌ای مثبت داشته باشد، همواره مخالف انقلاب بوده‌ام، با اینکه مخالفتم با انقلاب بنیادی نیست (یعنی از آن دسته نیستم که نسبت به این کلمه آلرژی داشته باشم، بلکه شرایط کشور را مناسب چنین راهکاری نمی‌دانم). فرصت کوتاه است و باید هرچه زودتر تصمیم گرفت، می‌دانم که تنها با ریختن به خیابان و کتک خوردن به جایی نخواهیم رسید اما اگر راه 4 را در پیش بگیریم باید به فکر ساماندهی و مدیریت باشیم، این موضوع بسیار مهم است، این مردم عصبانی و زخم خورده به راحتی ممکن است بازهم توسط نان‌ به نرخ روزخورهایی چون نبوی و بهنود و نوری‌زاده مورد سواستافده قرار گیرند، باید مدیر و رهبر پپدا کرد، باید مدیریت و ساماندهی داشت.

______________________________________________________
در مشهد هم خبرهایی هست، همین چند لحظه پیش توسط ماموری با لباس پلنگی به درون کوچه هل داده شدم. کسی فریاد می‌کشید مرگ بر دیکتاتور و دیگری را به داخل کوچه کشیدند، خیابان را می‌بندند.

فضا ارعاب در شهرهای کشور برقرار است، سیستم ارتباطاتی تماماً در اختیار سیستم قرار دارد، سایت‌هایی که توسط نظام برای تشویق مشارکت بیشتر در انتخابات رفع فیلتر شده بودند پس از انجام ماموریتش کم کم مجدداً فیلتر می‌شوند، فیس‌بوک، یوتیوب، قمارعاشقانه مجتبی سمیعی نژاد که به محض مشوق شرکت شدنش رفع فیلتر شده بود فیلتر شد، کمانگیر هم که رفع فیلتر شده بود به زودی فیلتر خواهد شد.

Read Full Post »

در پایان سال 1387 خورشیدی آنچه در ایران اتفاق می‌افتد نقطه‌ای بسیار تاریک در تاریخ بشر و به همان میزان نقطه‌ای بسیار روشن در تاریخ حکومیت‌های تمامیت خواه محسوب می‌شود.

شیوه‌ی حکومتی‌ای که با ظهور استالین به اوج قدرت نمایی خود رسیده بود، با پایان عمر اتحاد جماهیر شروری و سرنگونی آن جای خود را به این امید می‌داد که عصر شیوه‌های حکومتی ارعاب و اختناق کم کم به پایان خود نزدیک می‌شوند. سیستم‌های حکومتی که قدرت خود را در سازمان‌های امنیت ملی و پلیس مخفی‌های بی‌رحم و جنایت‌پیشه خود متمرکز کرده بودند یکی پس از دیگری سقوط کردند، حکومت‌های لهستان، آلمان شرقی، مجارستان، چکسلواکی و … با اینکه زندگی تک تک افراد و هرچه در هرگوشه‌ی کشورشان اتفاق می‌افتاد را تحت نظر داشتند و کوچکترین اعتراض، انتقاد و حتی فاصله‌گرفتن از ایدئولوژی رسمی حاکمیت را توسط شهروندان برنمی‌تابیدند و آن را با مخوف‌ترین شیوه‌ها در نطفه خفه می‌کردند اما لحظه به لحظه و پله به پله به سقوط ناباورانه‌ی خود نزدیک شدند و نهایتاً در میان شادی و شعف مردمان این کشورها از پای درآمدند.

siegelbaum_coverپس از آن سقوط که در اوایل دهه 90 اتفاق افتاد، آرام آرام تعدادی از گروه‌های مستبد حاکم بر کشورها به فکر به کارگیری مجدد شیوه‌های استالینیستی برای بقای نظامهایشان که عموماً هم نظام‌های ایدئولوژیک هستند افتادند. به این ترتیب شیوه‌ای که من نام آنرا شیوه‌ی حاکمیت نواستالینیستی می‌گذارم به وجود آمد. این شیوه‌ی حکومتی از دو عامل عمده بهره‌ می‌جوید، عامل اول کسب قدرت تاثیرگذاری منطقه‌ای یا جهانی از طرق مختلف (قدرت اقتصادی، قدرت نظامی، قدرت صنعتی، قدرت ترورریستی و …) به هدف باج‌گیری از جامعه‌ی بین‌الملل است. عامل دوم بهره‌گیری نمایشی از جلوه‌های دموکراسی همچون انتخابات و پارلمان و … است. این دو عامل به این رژیم‌های استبدادی کمک می‌کند که در وهله‌ی اول جامعه‌ی ین‌الملل را به خاطر ترس از قدرت‌های تاثیرگذار این کشورها به عقب براند و در وهله دوم به کشورهای دموکراتیک غربی اجازه می‌دهد که بی‌توجهی خود به آنچه از نقض حقوق بشر و ارعابی که درون این کشورها می‌گذرد، را به بهانه همین جلوه‌های نمایشی دموکراسی در این کشورها توجیه و تفسیر نمایند، و در نهایت خود با خیال آسوده به سرکوب صداهای مخالفشان بپردازند.

آنچه در این روزهای آخر سال 1387 اتفاق افتاد، و واکنش کشورهای غربی و به خصوص ایالات متحده‌ی آمریکا، اما نشان می‌دهد که شیوه‌ی در پیش گرفته توسط این حکومت‌ها اشتباه و نادرست هم نبوده است. مرگ (قتل) امیرحسین حشمت‌ساران در 2 هفته پیش، و در ادامه‌ی آن مرگ (قتل) امیدرضا میرصیافی وبلاگ‌نویس‌جوان و بی‌گناه در دوشب مانده به سال نو، تکمیل کننده آنچه در تمام طول سال اتفاق افتاده بود از سنگسار و اعدام دست‌جمعی تا تهدید وبلاگ‌نویسان توسط سعید مرتضوی، تا سرکوب زنان و دانشجویان، دستگیری بهاییان، دستگیری دراویش گنابادی، دفن اجساد کشته‌شدگان جنگ در دانشگاه‌ها و هزاران عمل ناقض حقوق بشر دیگر در ایران گردید.

البته آن هم کافی نبود و برای افزودن پیازداغ ماجرا، سناریوی دستگیری مدیران و انهدام! سایت‌های پورنوگرافیک ایرانی، آن هم توسط سپاه پاسداران و اعلام پرآب تاب این داستان _به شیوه‌ی اعلام فتوحات جنگ هشت‌ساله_ و در ادامه پخش اعترافات این افراد ساعاتی پس از تحویل سال نو، نیز برای تکمیل سناریوی ارعاب و خفقان نظام حاکم اجرا گردید. به این که ابعاد این ماجرای اخیر چه میزان است و اصولاً چه میزان آن را می‌توان باور کرد البته کاری ندارم (که ماجرا بیش از حد بودار است). اما سیستم‌ اعتراف‌گیری و پخش آن به این شکل که بازهم زاییده شیوه‌های حکومتی استالینیستی است، پس از سال‌ها مدتی است که دوباره با قدرت هرچه بیشتر انجام می‌گیرد و هنوز هم بسیارانی آن را باور دارند و از آن تاثیر می‌گیرند. بی شک هدف نهایی این رفتارها ایجاد جو ترس و وحشت در میان وبلاگ نویسان است، تا بیش از پیش دست به خودسانسوری بزنند. بلافاصله پس از مرگ یک وبلاگ‌نویس در زندان‌های نظام، تبلیغ این موضوع که حتی اگر بانام مستعار بنویسید و تمام مسائل امنیتی را رعایت کنید و حتی در کشوری آزاد و بسیار دور از مرزهای جمهوری اسلامی زندگی کنید بازهم در تیررس ما قرار دارید چه هدفی غیر از اعمال هرچه بیشتر سانسور و خودسانسوری می‌تواند دنبال کند؟ کما اینکه روز به روز از تعداد کسانی که در مخالفت با نظام سیاسی ایران می‌نوشتند به بهانه‌های مختلف کم می‌شود، یکی اعلام می‌کند که گرفتار است، دیگری می‌گوید در رابطه با موضوعاتی غیر از سیاست خواهد نوشت و سومی بی‌ سروصدا نوشتن را به کناری گذاشته است.

footwear_military_german_army_para_boot

همه‌ی این اتفاقات می‌افتد و نهایتاً جناب آقای حسین اوباما پشت تریبون قرار می‌گیرند. شروع تازه !

برخلاف پرزیدنت جرج بوش که همواره ایران را به دو بخش تقسیم می‌نمود اکثریت مردم و جمع کوچک حاکمان و همواره لااقل در کلام اعلام می‌کرد که در کنار مردم ایران قرار دارد، حسین اوباما راه دیگری در پیش می‌گیرد، او به راحتی مردم و مسئولان جمهوری اسلامی را به وحدت می‌رساند و با تاکید، حداقل دوبار از عبارت «مردم و مسئولان جمهوری اسلامی ایران» استفاده می‌کند. می‌گوید که سی‌سال است با ما (مردم و مسئولان) اختلاف نظر داشته است. پرزیدنت بوش همیشه بر دوستی بین مردم ایران و آمریکا تاکید می‌کرد*. تبریک می‌گم بالاخره جمهوری اسلامی ایران هم به رسیمت شناخته شد و بالاخره ما مردمان ایران هم موقعیت مناسب خود را پیدا کردیم. در حقیقت هم ما مردمانی که همواره بودن خود در کنار حاکمانمان را بلند بلند فریاد کشیده‌ایم نباید انتظاری جز این داشته باشیم. حاکمانی که همیشه در پاسخ هر خبرنگار خارجی‌ای حضور شهورندان کشور را در انتخابات‌های رنگارنگی که برگزار می‌شود به درستی نشانه‌ی مقبولیت خود اعلام می‌کنند و به این حضور می‌نازند، و ما مردمان که البته خود را بسیار باهوش‌تر از آنها می‌پنداریم بازهم هوشمندانه تفسیر می‌کنیم که برای این نظام عدم حضور ما مطلوب است نه حضورمان. واقعاً من چرا باید انتظار داشته باشم که دوروز پس از مرگ بی‌دلیل امیدرضا میرصیافی در زندان ِ بازهم بی‌دلیلش، توسط رئیس تنها ابرقدرت دنیا از حاکمانی که مسئولان مرگ او هستند مجزا شوم. مگر هر سال در انتخابات‌های این نظام شرکت نکردم و در کنار حاکمانم مشتی محکم بر دهان استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهان‌خوار نکوفته‌ام. مگر به هر سازشان نرقصیده‌ام که اکنون از جمع بسته‌شدن با آنها شاکی باشم.

حالا باید منتظر ماند و به نظاره نشست تا گذشت زمان مشخص کند آیا آغاز سال 1388 خورشیدی نقطه‌ی عطفی در تاریخ حکومت‌های تمامیت خواه بوده است یا نه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مفسران سیاسی همواره به پرزیدنت بوش ایراد می‌گرفتند که تحریم‌ها در نهایت به ضرر مردم ایران تمام خواهد شد و این با چیزی که او اعلام کرده (اینکه در کنار مردم ایران است و آنها را از حاکمان ایران جدا می داند) در تناقض است، خوشبختانه پرزیدنت اوباما اصلاً به چنین جدایی‌ای معتقد نیست، او می‌تواند شدیدترین تحریم‌های اقتصادی را به اجرا بگذارد و مورد انتقاد کسی هم قرار نگیرد.

Read Full Post »