در پایان سال 1387 خورشیدی آنچه در ایران اتفاق میافتد نقطهای بسیار تاریک در تاریخ بشر و به همان میزان نقطهای بسیار روشن در تاریخ حکومیتهای تمامیت خواه محسوب میشود.
شیوهی حکومتیای که با ظهور استالین به اوج قدرت نمایی خود رسیده بود، با پایان عمر اتحاد جماهیر شروری و سرنگونی آن جای خود را به این امید میداد که عصر شیوههای حکومتی ارعاب و اختناق کم کم به پایان خود نزدیک میشوند. سیستمهای حکومتی که قدرت خود را در سازمانهای امنیت ملی و پلیس مخفیهای بیرحم و جنایتپیشه خود متمرکز کرده بودند یکی پس از دیگری سقوط کردند، حکومتهای لهستان، آلمان شرقی، مجارستان، چکسلواکی و … با اینکه زندگی تک تک افراد و هرچه در هرگوشهی کشورشان اتفاق میافتاد را تحت نظر داشتند و کوچکترین اعتراض، انتقاد و حتی فاصلهگرفتن از ایدئولوژی رسمی حاکمیت را توسط شهروندان برنمیتابیدند و آن را با مخوفترین شیوهها در نطفه خفه میکردند اما لحظه به لحظه و پله به پله به سقوط ناباورانهی خود نزدیک شدند و نهایتاً در میان شادی و شعف مردمان این کشورها از پای درآمدند.
پس از آن سقوط که در اوایل دهه 90 اتفاق افتاد، آرام آرام تعدادی از گروههای مستبد حاکم بر کشورها به فکر به کارگیری مجدد شیوههای استالینیستی برای بقای نظامهایشان که عموماً هم نظامهای ایدئولوژیک هستند افتادند. به این ترتیب شیوهای که من نام آنرا شیوهی حاکمیت نواستالینیستی میگذارم به وجود آمد. این شیوهی حکومتی از دو عامل عمده بهره میجوید، عامل اول کسب قدرت تاثیرگذاری منطقهای یا جهانی از طرق مختلف (قدرت اقتصادی، قدرت نظامی، قدرت صنعتی، قدرت ترورریستی و …) به هدف باجگیری از جامعهی بینالملل است. عامل دوم بهرهگیری نمایشی از جلوههای دموکراسی همچون انتخابات و پارلمان و … است. این دو عامل به این رژیمهای استبدادی کمک میکند که در وهلهی اول جامعهی ینالملل را به خاطر ترس از قدرتهای تاثیرگذار این کشورها به عقب براند و در وهله دوم به کشورهای دموکراتیک غربی اجازه میدهد که بیتوجهی خود به آنچه از نقض حقوق بشر و ارعابی که درون این کشورها میگذرد، را به بهانه همین جلوههای نمایشی دموکراسی در این کشورها توجیه و تفسیر نمایند، و در نهایت خود با خیال آسوده به سرکوب صداهای مخالفشان بپردازند.
آنچه در این روزهای آخر سال 1387 اتفاق افتاد، و واکنش کشورهای غربی و به خصوص ایالات متحدهی آمریکا، اما نشان میدهد که شیوهی در پیش گرفته توسط این حکومتها اشتباه و نادرست هم نبوده است. مرگ (قتل) امیرحسین حشمتساران در 2 هفته پیش، و در ادامهی آن مرگ (قتل) امیدرضا میرصیافی وبلاگنویسجوان و بیگناه در دوشب مانده به سال نو، تکمیل کننده آنچه در تمام طول سال اتفاق افتاده بود از سنگسار و اعدام دستجمعی تا تهدید وبلاگنویسان توسط سعید مرتضوی، تا سرکوب زنان و دانشجویان، دستگیری بهاییان، دستگیری دراویش گنابادی، دفن اجساد کشتهشدگان جنگ در دانشگاهها و هزاران عمل ناقض حقوق بشر دیگر در ایران گردید.
البته آن هم کافی نبود و برای افزودن پیازداغ ماجرا، سناریوی دستگیری مدیران و انهدام! سایتهای پورنوگرافیک ایرانی، آن هم توسط سپاه پاسداران و اعلام پرآب تاب این داستان _به شیوهی اعلام فتوحات جنگ هشتساله_ و در ادامه پخش اعترافات این افراد ساعاتی پس از تحویل سال نو، نیز برای تکمیل سناریوی ارعاب و خفقان نظام حاکم اجرا گردید. به این که ابعاد این ماجرای اخیر چه میزان است و اصولاً چه میزان آن را میتوان باور کرد البته کاری ندارم (که ماجرا بیش از حد بودار است). اما سیستم اعترافگیری و پخش آن به این شکل که بازهم زاییده شیوههای حکومتی استالینیستی است، پس از سالها مدتی است که دوباره با قدرت هرچه بیشتر انجام میگیرد و هنوز هم بسیارانی آن را باور دارند و از آن تاثیر میگیرند. بی شک هدف نهایی این رفتارها ایجاد جو ترس و وحشت در میان وبلاگ نویسان است، تا بیش از پیش دست به خودسانسوری بزنند. بلافاصله پس از مرگ یک وبلاگنویس در زندانهای نظام، تبلیغ این موضوع که حتی اگر بانام مستعار بنویسید و تمام مسائل امنیتی را رعایت کنید و حتی در کشوری آزاد و بسیار دور از مرزهای جمهوری اسلامی زندگی کنید بازهم در تیررس ما قرار دارید چه هدفی غیر از اعمال هرچه بیشتر سانسور و خودسانسوری میتواند دنبال کند؟ کما اینکه روز به روز از تعداد کسانی که در مخالفت با نظام سیاسی ایران مینوشتند به بهانههای مختلف کم میشود، یکی اعلام میکند که گرفتار است، دیگری میگوید در رابطه با موضوعاتی غیر از سیاست خواهد نوشت و سومی بی سروصدا نوشتن را به کناری گذاشته است.
همهی این اتفاقات میافتد و نهایتاً جناب آقای حسین اوباما پشت تریبون قرار میگیرند. شروع تازه !
برخلاف پرزیدنت جرج بوش که همواره ایران را به دو بخش تقسیم مینمود اکثریت مردم و جمع کوچک حاکمان و همواره لااقل در کلام اعلام میکرد که در کنار مردم ایران قرار دارد، حسین اوباما راه دیگری در پیش میگیرد، او به راحتی مردم و مسئولان جمهوری اسلامی را به وحدت میرساند و با تاکید، حداقل دوبار از عبارت «مردم و مسئولان جمهوری اسلامی ایران» استفاده میکند. میگوید که سیسال است با ما (مردم و مسئولان) اختلاف نظر داشته است. پرزیدنت بوش همیشه بر دوستی بین مردم ایران و آمریکا تاکید میکرد*. تبریک میگم بالاخره جمهوری اسلامی ایران هم به رسیمت شناخته شد و بالاخره ما مردمان ایران هم موقعیت مناسب خود را پیدا کردیم. در حقیقت هم ما مردمانی که همواره بودن خود در کنار حاکمانمان را بلند بلند فریاد کشیدهایم نباید انتظاری جز این داشته باشیم. حاکمانی که همیشه در پاسخ هر خبرنگار خارجیای حضور شهورندان کشور را در انتخاباتهای رنگارنگی که برگزار میشود به درستی نشانهی مقبولیت خود اعلام میکنند و به این حضور مینازند، و ما مردمان که البته خود را بسیار باهوشتر از آنها میپنداریم بازهم هوشمندانه تفسیر میکنیم که برای این نظام عدم حضور ما مطلوب است نه حضورمان. واقعاً من چرا باید انتظار داشته باشم که دوروز پس از مرگ بیدلیل امیدرضا میرصیافی در زندان ِ بازهم بیدلیلش، توسط رئیس تنها ابرقدرت دنیا از حاکمانی که مسئولان مرگ او هستند مجزا شوم. مگر هر سال در انتخاباتهای این نظام شرکت نکردم و در کنار حاکمانم مشتی محکم بر دهان استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهانخوار نکوفتهام. مگر به هر سازشان نرقصیدهام که اکنون از جمع بستهشدن با آنها شاکی باشم.
حالا باید منتظر ماند و به نظاره نشست تا گذشت زمان مشخص کند آیا آغاز سال 1388 خورشیدی نقطهی عطفی در تاریخ حکومتهای تمامیت خواه بوده است یا نه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مفسران سیاسی همواره به پرزیدنت بوش ایراد میگرفتند که تحریمها در نهایت به ضرر مردم ایران تمام خواهد شد و این با چیزی که او اعلام کرده (اینکه در کنار مردم ایران است و آنها را از حاکمان ایران جدا می داند) در تناقض است، خوشبختانه پرزیدنت اوباما اصلاً به چنین جداییای معتقد نیست، او میتواند شدیدترین تحریمهای اقتصادی را به اجرا بگذارد و مورد انتقاد کسی هم قرار نگیرد.