Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘تغییر’

مناظره تلویزیونی محمود احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی اتفاقی تازه در فضای سیاسی ایران بود، اتفاقی که تحلیل برنامه‌های پیش روی حاکمیت اقتدارگرا را پیش از پیش دشوار کرد و به مجهولات این معادله افزود. اینکه در چنین مناظره‌ای _ می‌توان حدس زد پربیینده‌ترین برنامه‌ی تلوزیونی تمام دوران بوده است_ محمود احمدی‌نژاد به صراحت پرده از فساد مالی ریئس مجلس خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مطلحت نظام و به قول خود حکومتیان استوانه نظام اکبر هاشمی رفسنجانی و فرزندانش برمی‌دارد و در کنار او نام رئیس دفتر بازرسی رهبری علی‌اکبر ناطق نوری را هم به زبان می‌آورد. با اینکه مطرح کردن نام رفسنجانی از همان روز به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد یکی از تاکتیک‌های سیاسی او و یارانش بوده است اما به میان کشیدن ناطق نوری که در ظاهر جز حلقه معتمدین رهبر جمهوری اسلامی است (با اینکه قبلاً توسط پالیزدار هم مطرح شده بود) چه معنایی می‌تواند داشته باشد.

آیا این رفتار حساب شده و با چراغ سبز خود خامنه‌ای انجام گرفته است؟ (آنطور که مهدی خلجی تحلیل می‌کند به قصد حذف روحانیونی که خامنه‌ای آن‌ها را هم قد و قامت خود می‌بیند).

آیا احمدی‌نژاد و تیم مشاوران او که بسیار برنامه‌ریزی شده و با تجهیز کامل در مناظره‌های تلویزیونی حاضر شدند و شخص احمدی‌نژاد با تبحر و تسلط مثال‌زدنی‌اش در دروغگویی دچار اشتباه لپی شده‌اند و یا کنترل خود را از دست داده‌اند و نام ناطق را به اشتباه به زبان آورده‌اند؟ (من که بعید می‌دانم)

آیا مطرح کردن این نام باعث از دست دادن حمایت خامنه‌ای که همه متفق‌القول اورا پشت احمدی‌نژاد تصور می‌کنند نخواهد گردید؟

در مورد این سوال‌ها تحلیل‌های متفاوتی وجود دارد، اما آنچیزی که در این میان ارزشمند است افشا شدن چهره‌ی واقعی انقلاب اسلامی و عملکرد سی‌ساله آن است. آنهم در مقیاسی به این وسعت، فساد موجود در عالی‌ترین سطوح مدیریتی و تصمیم‌گیری نظام به شکل مستقیم مجمع تشخیص مصلحت نظام که تمام بازیگران سیاسی مطرح را به عنوان عضو خود دربردارد، مجلس خبرگان رهبری،دفتر بازرسی بیت رهبری، و به شکل غیرمستقیم قوه‌ی قضاییه‌ای که از یک سو نسبت به ایراد اتهام محمود احمدی‌نژاد بی‌تفاوت است و از سوی دیگر نسبت به متهم شوندگان. درست است که من و شمایی که با بهره‌گیری از تکنولوژی ارتباطات از چنیین فسادی بسیار پیش‌تر از مطرح شدن این حرف‌ها مطلع بودیم اما بعید می‌دانم عده‌ی زیادی از چند ده میلیون بیننده این مناظره از این مسائل باخبر بوده‌اند.

اما دوسوی این مناظره هر دو در صفت مشترکند، هردو اصولگرا هستند و هر دو اصلاح‌طلب! _منظور از این دو صفت مفهوم سیاسی آن‌ها نیست بلکه مفهوم لفظی‌شان را مد نظر دارم_ هر دو ادعا می‌کنند به اصول انقلاب پایبند هستند، هردو می‌خواهند کشتی منحرف شده‌ی انقلاب را به مسیر واقعی آن و به اصول اولیه‌اش باز گردانند، پس هر دو اصلاح‌طلب هم هستند، چرا که برای بازگرداندن این کشتی ِ به زعمشان منحرف شده باید اصلاحات و تغییرات را در دستور خود قرار دهند. گروه اصلاح‌طلب (اینجا در مفهوم سیاسی‌اش) راه اصلاحات را در حذف محمود احمدی‌نژاد و تفکرات بنیاد‌گرای او و حامیانش جستجو می‌کنند، در مقابل اصولگرایان ِ (اینجا در مفهوم سیاسی‌اش) به رهبری احمدی‌نژاد راه این اصلاحات را در حذف چیزی که اشرافیت و فساد مالی کلان با نماد رفسنجانی و خانواده‌اش می‌دانند دنبال می‌کنند.

portrait_hr

این شباهت ِ در عین ِ تفاوت ِ دو طرف ِ نزاع ِ قدرت، اینکه هردو ادعا دارند که می‌خواهند سکان کشتی را به سمت اصول اولیه انقلاب بچرخانند و آن را از گردابی که در پیش می‌بینند برهانند ایده‌ای را در ذهن من تداعی می‌کند. گورباچف همین هدف را دنبال می‌کرد، اوهم به جهت جلوگیری از افتادن کشتی انقلاب کمونیستی در گرداب سقوط راه اصلاحات را در پیش گرفت، اصلاحاتی که نهایتاً بر خلاف میل و هدف اولیه او سر از جایی دیگر درآورد. نجات انقلاب کمونیستی و ساختار سیاسی منتج از آن در شوروی در نهایت باعث از هم پاشیدن این نظام سیاسی ِ سرتاپا غرق در فساد گردید. حامیان‌اصلاح‌طلبان حکومتی هم گهگاه همین استدلال را مطرح می‌کنند که ممکن است آن اتفاق در ایران هم تکرار شود، بسیاری معتقد بودند که خاتمی می‌تواند گورباچف ایران باشد. مطمئن هستم بسیاری از افرادی که امروز هم دل به میرحسین موسوی بسته‌اند چنین احتمالی رو دور از نظر ندارند که این بار او گورباچف ایران گردد. درست است که نوع اصلاحاتی که گورباچف در برنامه‌های گلاسنوست و پروستریکای خود دنبال می‌کرد کمابیش مشابهت‌هایی با جنبش اصلاح‌طلبی دوخردادی در جمهوری اسلامی دارد اما اصلاً بعید نیست که آنچه محمود احمدی نژاد ادعا کرده و کوتاه کردن دست غارتگران ثروت ملی نام نهاد و با نام بردن از آنها در این مناظره آنرا به فازی تازه برد، بتواند با قدرتی بسیار ویرانگرتر از هر اصلاحات دیگری نظام سراسر فاسد جمهوری اسلامی را در سراشیبی سقوط قرار دهد. یعنی آنکه بیش از همه، خود را پیروی اصول و دنباله‌رو خط امام می‌داند و ادعای دلسوزی بسیار بیشتری برای انقلاب دارد، ناخواسته باعث چنان نزاعی بین کانون‌های قدرت در ایران گردد که سرنوشتی شبیه سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی را برای این نظام هم رغم بزند. در شوروی هم این اتفاقات با سرعتی بسیار زیاد و در مدتی کوتاه روی داد که هیچ ناظر خارجی و داخلی نمی‌توانست آن را پیش‌بینی کند. به هرحال در هفته‌های پیش رو شاید فضای سیاسی ایران آبستن آنچنان حوادثی باشد که هیچ کس حتی آن را در رویا هم باور نمی‌کرد و شاید حرکت به سمتی متمایل شود که گربه‌سیاه و گورباچف نظام جمهوری اسلامی* در کمال ناباوری ما و حتی خود او، محمود احمدی‌نژاد باشد.

این مطلب از شراگیم را هم بخوانید

________________________________________________________
* در اینجا بد نیست از میخائیل گورباچف به خاطر قیاس ناجوانمردانه‌ای که بین او و محمود احمدی‌نژاد انجام دادم عذرخواهی کنم. قیاس من صرفاً نسبت به کارکرد این دو به عنوان دومهره سیاسی بود و نه یک قیاس شخصیتی.

** این مطلب را در تضاد با نوشته‌ی «چاقو و دسته» نمی‌دانم، زیرا که وقوع چنین حادثه‌ای تنها با مکانیسم‌هایی خارج از مکانیسم‌های پیش‌بینی شده یک نظام امکان پذیر است و همچنان اعتقاد دارم که از درون آن مکانیسم‌ها نمی‌توان راهی برای برون رفت جستجو کرد.

*** این نوشته یک نوشته انتخاباتی در راستای تشویق به بایکوت یا شرکت یا رای دادن به این و یا آن نیست.

____________________________________________________________

پی‌نوشت:

1- فساد مالی خاندان رفسنجانی اتهام نیست، این روزها نفرت از احمدی‌نژاد باعث شده که حقایق را هم انکار کنیم، لینک‌های زیر مرتبط با پرونده فساد مالی شرکت استات‌اویل نروژ در تلاش برای به دست آوردن پروژه‌ی فازهای 6 7 و 8 میدان پارس جنوبی است و دریافت رشوه 15 میلیون دلاری توسط مهدی هاشمی رفسنجانی (پسر کوچک رفسنجانی) است . اگر بقیه مسائل ِ فساد این خاندان برای مردم ایران بدون مدرک و مستندات است، این یکی که در دادگاه ثابت شده و خود شرکت استات‌اویل هم به پرداخت چنین رشوه‌ای معترف بوده و جریمه هم شده است.

http://news.bbc.co.uk/2/hi/business/3849147.stm

http://en.wikipedia.org/wiki/Statoil_corruption_case

http://www.bloomberg.com/apps/news?pid=nifea&&sid=a7fJPoIAkw5g

Read Full Post »

‌چند هفته‌ای است که سایت گویا اقدام به انتشار تدریجی کتاب بچه‌های اعماق از مسعود نقره‌کار کرده است، مسعود نقره‌کار را بیشتر به خاطر مطالب روشنگرش در مورد قتل‌های زندانیان سیاسی در سال‌های دهه شصت و به خصوص سال 67 و همینطور قتل‌های زنجیره‌ای روشنفکران در سال‌های اول دهه 70 که اکثراً هم در سایت گویا منتشر شده است می‌شناسیم. اما بچه‌های اعماق رمانی است در مورد ایران و انقلاب و روشنفکری و چپ و مذهب و تبعید و غربت و گذشته و حال و آینده.

البته قصد من از این پست نوشتن درباره‌ی رمان خواندنی مسعود نقره‌کار نیست بلکه می‌خواهم با اشاره به بخشی از این رمان به موضوع دیگری بپردازم. در بخش یازدهم منتشر شده در سایت گویا می‌خوانیم:

«عزيز کتاب مجموعه شعر «هوای تازه» ی شاملو را از ميان کتاب‌ها بيرون کشيد و به مهدی داد:
«حالا به خاطر کتاب فروشی‌ام که شده چند تا شعر از اين کتاب آسمونی ما بخوون , راستی يادم باشه يه جا قرانی‌ی سوزن‌دوزی شده دارم بيارم اين کتاب رو بذاری توش عمو مراد»
مهدی کتاب را نگرفت:
«نوارشو داريم گوش می‌کنيم عزيز, بسه ديگه»
«راستی داشت يادم می‌رفت , رضا عن‌دماغ می‌گفت بچه‌های مذهبی چهارراه سبلان ام می‌خوان يه کتابفروشی‌ی مذهبی بزنن , خود رضام يه پاشه, گفت داره ميره طلبه بشه, می‌گفت اولش ميره قم بعد مياد حوزه‌ی تجريش که طرفای چيذره, فکر کردم شوخی می‌کنه , اما جدی می‌گفت, مجسم کنين آقا رضا رو با عبا و عمامه, همون آقا رضايی که جلوی سينما ايفل دنبال دخترا و زنای تی‌تيش مامانی راه می‌افتاد و می‌گفت:
خانم من عليلم دکتر گفته دوات اينه که يه خانومی مثه شما باد در کنه من بو کنم.
خانم من مريضم دکتر گفته دوام اينه که يه خانم ناز مثه شما يه پرس ازاون چيزاشو بده من بخورم.
خانم من عليلم دکتر گفته دوام اينه که يه خانم مامانی مثه شما تف کنه من بخورم.
خب بعدشم می‌اومد با آب و تاب واسه ما تعريف می‌کرد, حالا مجسم کنين آقا رضارو بالا منبر»
«جامع الشرايطه, دخترباز و خانوم باز که هست, عرقخورم که هست, مال مردم خورم که هست, دود و دمم که می‌زنه , مثه ريگم دروغ مي‌گه. عمامه رو می‌خواد بذاره که کلاه بهتر ورداره و…..»
مراد حرف محمد را قطع کرد:
» خب آدميزاده ديگه, عوض ميشه, وانگهی فک و فاميلاش بيشتر آخوندن خب اونم رفته تو اين راه , يکی دوتا شونم مبارز و ضد شاه و رژيمن, می‌گفت دختر عموشو دادن به يه آخوند شابدولعظيمی که ميگن فاميليش شهر ری‌ای يا ری شهری‌ی, ميگن دختره هشت نه سال بيشتر نداشته که اون شيخ قرمدنگ گرفتتش »
مراد استکانی ديگر زد, و سر به ديوار تکيه داد. چشم بست.

موضوع نوشته‌ی من البته جامع‌الشرایط بودن آخوند جماعت و عرق‌خوری و مال‌مردم‌خوری و خانوم‌بازی‌شان نیست، بلکه این «عوض شدن»ی هست که آقا مراد داستان در عالم مستی و راستی به آن اشاره می‌کند. خب آدمیزاده دیگه عوض میشه!

این روزها که بحث‌های وبی در مورد انتخابات دوباره داغ شده، باز صحبت از تغییر و عوض شدن آدم‌هاست، خیلی سخته که وبلاگی رو باز کنی و در اون انتقادی نسبت به کاندیدایی ببینی که مثلاً در فلان تاریخ اینگونه می‌اندیشیده و اینگونه عمل می‌کرده و با کامنت‌های متعددی روبرو نشوی که به نویسنده‌ی وبلاگ و توی خواننده گوشزد نکند که «خوب آدمه دیگه، تغییر می‌کنه، یعنی می‌خوای بگی خود شما از 30 سال پیش، 20 سال پیش، 10 سال پیش به این‌ور هیچ تغییری نکردی.» خلاصه همه‌ تغییر می‌کنند، ده‌نمکی چماقدار تغییر می‌کنه، میرحسین‌ موسوی نخست‌وزیر دهه قتل و کشتار تغییر می‌کنه، خاتمی مدیر مسئول روزنامه‌ی کیهان هم تغییر می‌کنه، بعید نیست بزودی شاهد تغییر کاظم دارابی و سعید عسکر و … هم باشیم.

change

اما این افاضات برپایه‌ی یک مغالطه استوار گشته، بله دوستان عزیز حق با شماست‌ من نه تنها نسبت به 30 سال و 20 سال و 10 سال پیش تغییر کردم، بلکه نسبت به 5 سال، یک سال، دوماه، یک هفته، یک روز و یک ساعت و حتی یک دقیقه‌ی پیش خود هم تغییر کردم. چه کسی منکر تغییر آدم‌ها شده است، موجود زنده اصولاً لحظه به لحظه و بدون آنکه خود بداند و یا حتی بخواهد در حال تغییر است. این تغییر از دریچه‌ی تجربه‌ای که یک انسان در طول زندگی خود به دست می‌آورد در طرز تفکر و اندیشه‌ی اوهم ملموس است. شکی نیست که علی خامنه‌ای هم امروز نسبت به روز قبلش تغییر کرده، کاظم دارابی هم نسبت به روزی که عملیات ترور میکونوس را فرماندهی می‌کرد تغییر کرده، سعید عسکر هم نسبت به آن لحظه که گلوله رو در صورت سعید حجاریان خالی کرد تغییر کرده، اما این نوع تغییر را چگونه می‌توان به تغییر یک چماقدار به یک هنرمند تعمیم داد؟ بهتر است سوال خود را به این شکل بیان کنم:

چه شکل تغییری را می‌توان، تغییری دانست که باعث پذیرش فردی به عنوان هنرمند یا سیاستمدار اصلاح‌طلب یا میانه‌رو و یا مسئولیت‌پذیر در خاطره‌ی یک ملت گردد؟

آنچه که من می‌پندارم این است که این نوع تغییر تنها زمانی صورت می‌گیرد که:

1فرد مورد نظر، خود به صراحت و شفافیت تغییرش را اعلام کند و نسبت به طرز تفکری که امروز ادعای تغییر نسبت به آن را دارد موضع نقادانه بگیرد و آن را صریحاً نفی کند.

2- فرد مورد نظر هزینه‌ی اَعمالی که به خاطر تعلق به طرز تفکری که اکنون ادعای تغییر نسبت به آن را دارد مرتکب شده‌ است لااقل تا حدی بپردازد.

به این شکل است که یکی از موسسین سپاه پاسدارن، با زندان و اعتصاب غذا و نهایتاً تبعید خودخواسته‌ی ناخواسته، هزینه‌ی تغییر خود را پرداخت می‌کند، فیلمساز مکتبی حوزه‌ی هنری اوایل انقلاب با توقیف فیلم‌های‌ش و باز ترک دیار خود هزینه‌ی تغییر خود را می‌پردازد و اولین رئیس ملی مذهبی دانشگاه تهران هم با همواره نوشتن شجاعانه‌ی خود از ظلم و جور حاکمیتی که دستی در بوجود آوردنش داشته تغییر خود را با صدای بلند اعلام می‌کند، یکی دیگر لباس ملایی از تن به در می‌کند و دیگری با وجود تهدید هرروزه خود و خانواده‌اش بازهم ساکت نمی‌نشیند. به این شکل است که تغییر اکبر گنجی و محسن سازگارا و محسن مخملباف و محمد ملکی، احمد قابل و حشمت‌الله طبرزدی و هزاران فرد دیگر پذیرفته می‌شود و اما برای اثبات تغییر ده‌نمکی و میرحسین موسوی و مجیدانصاری، مهدی کروبی و محمدباقر قالیباف و … طرفدارانشان مجبور می‌شوند به هر خار و خاشاکی دست بیاندازند و نهایتاً هم موفق نشوند که ملتی را به پذیرش آنان در لباس جدیدشان متقاعد کنند.

و اما منی که به تماشای این توجیه دوستان در مورد تغییر این افراد می‌نشینم سرتاپا دچار ترس و لرز و وحشت می‌شوم که نکند فردا عمرالبشیر هم به صرف گفتن و نوشتن چندشعار در مورد دموکراسی و آزادی و حقوق بشر، از نگاه این دوستان آزادیخواه تلقی شود، نکند فردا حسین‌ الله‌کرم و مسعود رجوی و … هم دموکرات‌مآب و سینه‌چاک آزادی بیان و حقوق‌بشر معرفی گردند.

اصرار در حاکم کردن این نوع نگاه که «خوب انسان است دیگر و تغییر می‌کند» بدون توجه به شرایط و مختصات تغییر، یک تاثیر بسیار مخرب دیگر هم دارد، تاثیری که از نگاه من از هرچیزی خطرناک‌تر است. شما فکر می‌کنید نوجوانی که داستان چماق به‌دستی مسعود ده‌نمکی رو می‌شنود و می‌فهمد که این چماق معروف چه جرم‌ها که انجام نداده و چند سال یا چند قرن می‌توان برای قربانیانش طول درمان گرفت و سپس فریاد تغییر تغییر ِ جماعت همیشه در صحنه را شاهد است، به چه برداشتی می‌رسد و از رفتار این توجیه‌گران چه می‌آموزد؟ جز اینکه در این میان هر جرم و جنایت و خیانتی انجام دهی، بدون اینکه احتیاج باشد حتی گوشه‌ای از هزینه‌های اعمالت را بپردازی می‌توانی با سربلندی در میان بقیه قدم برداری و خود را هنرمند و اصلاح‌طلب و آزادی‌خواه بنامی؟ جز اینکه اصلاً لازم نیست نگران و مواظب آنچه امروز مرتکب می‌شوی باشی؟ چرا که فردا همگان آنچه را تو انجام دادی به حساب ادعای تغییر امروزت توجیه خواهند کرد. آیا می‌توان از این رفتارها انتظاری جز ترویج هرچه بیشتر عدم مسئولیت‌پذیری داشت.

واقعاً چه آینده‌ای در انتظار این جامعه است اگر هر فردی به این نتیجه برسد که هرعملی که امروز دوست‌دارد، می تواند با فراغ‌بال انجام دهد و روز دیگر حتی سرسوزنی نگران اشتباهات و خطاها و زیان‌های ناشی از تفکرات نادرست امروز خود نباشد؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح: عنوان مطلب برگرفته از ترجیع‌بند ترانه‌ای از آلبوم باغ‌وحش جهانی گروه کیوسک به نام «پراگماتیسم عشقی» است، که اتفاقاً داستان آدمی‌ست که یاد گرفته دست از سادگی و معمولی بودن خود _که در آلبوم چندسال قبل خود به نام «آدم معمولی» به آن اشاره داشت_ بکشد و تبدیل به آدمی جدید گردد:

منم می‌رم یاد می‌گیرم آدم چه جوری  ترقی می‌کنه
به هر دری می‌زنم، هدف،
وسیله را توجیه می‌کنه
این آقاهه با اون یکی فرقی با هم ندارن
دنبال اونی باهاس بری
که الان خر رو سوارن
من دیگه اون آدم قبلی نیستم

اون آدم معمولی و این حرفها دیگه نیستم

Read Full Post »

شما هم حتماً مثل من تا کنون بارها و بارها با استدلال‌هایی بدین مضمون روبرو شده‌اید که «مشکل ما فرهنگی‌ است و تا مشکلات فرهنگی ما حل نشود ساختار سیاسی‌مان به هر شکلی که در بیاید بازهم همین است که هست.» یا «اول باید فرهنگ مردم جامعه را تغییر داد و سپس تغییرات سیاسی خود به خود حاصل می‌شود»

این استدلال‌ها در ظاهر یکی از مقبول‌ترین و موجه‌ترین استدلال‌هایی است که این روزها به گوش می‌خورد. شما هم ممکن است به این استدلال معتقد و باورمند باشید، و یا ممکن است همانند من آنرا استدلالی نادرست بدانید. مدت‌هاست که قصد داشتم در مورد این استدلال (که تا حد زیادی به قالب کلیشه درآمده است) بنویسم و هربار دلیلی مانع نگارش متنی در این باره شده است. اما آنچه باعث شد بالاخره نوشته‌ای را به این موضوع اختصاص دهم، مطالب و کامنت‌هایی بود که دو دوست بسیار ارجمند و نازنین من، در توجیه این استدلال در وبلاگ‌هایشان و سایت دنباله نوشته‌اند1. آنچه از مطالعه نوشته‌های این دو دوست یعنی رودرانر عزیز/ وبلاگ رهرو زندگی و فابیان گرامی / وبلاگ لبه‌ی تیز برداشت کردم این است که به این اندیشه دست یافته‌اند که راز تغییر به سمت بهبودی و چاره‌ی اصلی پیشرفت ما ایرانیان تنها و تنها در ارتقای سطح فرهنگی ما نهفته است و نه هیچ چیز دیگر. و البته از فرهنگ هم تنها، بخش فرهنگ فردی و شخصی شهروندان این جامعه را مد نظر دارند. به این شکل که اگر فرد فرد ِ شهروندان این جامعه از لحاظ فرهنگی خود را (به سمت مثبت) تغییر دهند، آنگاه  انتظار ظهور یک ساختار سیاسی پیشرفته را می‌توان کشید و در حقیقت ساختارهای سیاسی را زیر مجموعه‌ی از میانگین سطح فرهنگی مردمان یک جامعه می‌دانند.

رودرانر در مطلبی تحت عنوان بلیط بخت آزمایی تغییرات با ارائه مثالی تاریخی می‌نویسد:
«به یاد بیاوریم که پایان دوره قرون وسطای اروپا با رنسانس بود وقتی که فرهنگ و هنر در شمال ایتالیا و فرانسه گسترش یافت»
و در بحث زیر لینک فابیان به نام خودی و غیر خودی در سایت دنباله می‌نویسد:
«باز هم به همون جایی می رسیم که فرهنگ سازی و بالا بردن رفتار بالغانه و متمدنانه چاره اصلی است «
فابیان در تائید همین نظر خطاب به رودرانر پاسخ می‌دهد:
» دقيقا درسته… گمون كنم ديگه سياسى بگونه مستقيم ننويسم. چون خيلى انرژى ميگيره و وقت و توانش رو ندارم..بيشتر ميپردازم به فرهنگ چرا كه هم تاثيرش مفيد تره و هم حساسيت روش كمتره! ميشه مينيمال يا داستان كوتاه بنويسى بدون اينكه كسى عكس كسى رو رو ماه توى نوشتت ببينه 🙂 !!!2
و در زیر لینک دیگری از رودرانر می‌نویسد:
«من اهم مشكل ما رو در فرهنگ ميبينم! فرهنگ زير بناست، تا متحول نشه همينه كه هست! «

با اینکه شخصاً مباحث فرهنگی و همچنین ارتقای فرهنگ  فردی را عاملی بسیار موثر در گذار از یک اجتماع سنتی به سمت اجتماعی مدرن می‌دانم و با تک‌تک پست‌هایی که این دو دوست گرامی در مورد ناهنجاری‌ها و نقایص فرهنگی ما مردمان جامعه‌ی ایران نگاشته‌اند موافقم، اما این نتیجه‌گیری که صرفاً با ارتقای سطح فرهنگی می‌توان به تغییر جامعه  دست یافت را نتیجه‌گیری نادرست و تا حد زیادی پاک کردن بخش قابل‌توجهی از صورت مساله می‌دانم.

البته آنچه اندیشه‌ی من در مورد نتیجه‌گیری دوستان است، نه اهمیتی دارد و نه اعتباری، به همین دلیل ترجیح دادم به جای نوشتن نقطه‌ نظرات شخصی خود در اینباره، نظرات استاد مسلّم جامعه‌شناسی در مورد عوامل موثر بر تغییر اجتماعی را در اینجا بدون کوچکترین جرح و تعدیلی نقل کنم:

آنتونی گیدنز در کتاب مشهور خود جامعه‌شناسی3، فصل دوم، تحت عنوان عوامل موثر بر تغییر اجتماعی می‌نویسد:

عوامل موثر بر تغییر اجتماعی

طی دو سده‌ی گذشته نظریه‌پردازان اجتماعی کوشیده‌اند نظریه‌ی کلانی را بپرورند که ماهیت تغییر اجتماعی را بیان کند. اما هیچ‌‌یک از نظریه‌های «تک‌عاملی» نمی‌توانند تنوع و گوناگونی توسعه‌ی انسانی انسان از جوامع مبتنی بر شکار و گردآوری و شبانی تا تمدن‌های سنتی و بالاخره تا نظام‌های اجتماعی بسیار پیچیده‌ی امروزی را توضیح دهند. با این حال، ما می‌توانیم سه عامل عمده را شناسایی کنیم که بدون شک بر تغییر اجتماعی تاثیر داشته‌اند: محیط زیست مادی، سازمان سیاسی و عوامل فرهنگی.

محیط زیست مادی (Physical environment)4

محیط زیست مادی اغلب بر توسعه‌ی سازمان اجتماعی انسان تاثیر داشته است. این قضیه در شرایط محیطی حاد و افراطی روشن‌تر از جاهای دیگر دیده‌ می‌شود. یعنی در شرایطی که مردم ناچارند روش‌های زندگی خود را مطابق با شرایط اقلیمی سازماندهی کنند. ساکنان مناطق قطبی ضرورتاً عادات و اعمالی در پیش می‌گیرند که متفاوت با کسانی است که در نواحی استوایی زندگی می‌کنند. … اما تاثیر مستقیم محیط بر تغییر اجتماعی چندان زیاد نیست.

سازمان سیاسی (Political organization)

دومین عاملی که تاثیر نیرومندی بر تغییر اجتماعی دارد نوع سازمان سیاسی است. در جوامع مبتنی بر شکار و گردآوری خوراک، این عامل کم‌ترین تاثیر را دارد چون هیچ مقام و قدرت سیاسی وجود ندارد که بتواند اجتماع را بسیج کند. اما در همه‌ی انواع دیگر جامعه، وجود کارگزاران سیاسی متمایز ــ روسا، اربابان، شاهان و حکومت‌ها ــ بر روند توسعه‌ی یک جامعه تاثیر نیرومدی می‌گذارند. …
قدرت نظامی نقشی بنیادی در استقرار اکثر دولت‌های سنتی ایفا می‌کرد؛ و در ادامه‌ی بقا یا گسترش آن‌ها نیز موثر بود. اما پیوند‌های میان سطح تولید و نیروی نظامی بازهم مستقیم نیست. یک حاکم یا فرمانروا شاید تصمیم می‌گرفت همه‌ی منابع را در جهت ایجاد ارتش قوی به کار بگیرد، حتی اگر  این کار اکثر جمعیت تحت حکومت او را به فلاکت می‌کشاند ــ یعنی چیزی که در کره‌ی شمالی تحت حکومت کیم ایل سونگ و پسرش کیم جونگ ایل رخ داده است.

عوامل فرهنگی

سومین عامل عمده‌ی موثر بر تغییر اجتماعی شامل عوامل فرهنگی است که تاثیر دین، نظام‌های ارتباطات و رهبری را در بر می‌گیرد. دین می‌تواند در زندگی اجتماعی هم یک نیروی مترقی باشد و هم یک مانع بازدارنده. برخی از شکل‌های عقیده و عمل دینی به منزله‌ی موانعی در برابر تغییر اجتماعی عمل کرده‌اند و بالاتر از هر چیز بر نیاز به وفاداری و تبعیت از ارزش‌ها و مناسک سنتی تاکید کرده‌اند. …
یکی ازعوامل فرهنگی بسیار مهمی که بر خصوصیت و ضرباهنگ تغییر تاثیر می‌گذارد، ماهیت نظام‌های ارتباطی است. برای نمونه اختراع کتابت امکان ثبت و ضبط آمار و ارقام را فراهم آورد و بدین ترتیب کنترل فزاینده‌ی منابع مادی و همچنین توسعه‌ی سازمان‌های بزرگ را ممکن ساخت. علاوه بر این، کتابت موجب تغییر درک و تصور مردم از رابطه‌ی میان گذشته، حال و آینده شد. جوامعی که کتابت دارند، رویدادهای گذشته را ثبت می‌کنند و خود را دارای تاریخ می‌دانند. فهم تاریخ می‌تواند درکی از حرکت کلی یا روند توسعه‌ی یک جامعه به دست دهد . بنابراین مردم می‌توانند فعالانه درپی تعالی بخشیدن به آن در آینده باشند.
تحت عنوان کلی «عوامل فرهنگی» باید رهبری را نیز بگنجانیم. رهبران تاثیر فاحشی بر تاریخ جهان داشته‌اند. فقط کافی‌است به شخصیت‌های بزرگ دینی(مثل عیسی مسیح)، رهبران سیاسی و نظامی (مثل جولیوس سزار)، یا نوآوران عرصه‌ی علم و فلسفه (مثل ایزاک نیوتن) بیندیشیم تا به صحت این سخن پی‌ببریم. رهبری که قادر به پیگیری خط‌مشی‌های پویا و واداشتن توده‌ها به تبعیت از خویش باشد یا طرز تفکرهای قبلی را از بیخ و بن دگرگون سازد، می‌تواند نظم مستقر پیشین را سرنگون کند.

در ادامه آنتونی گیدنز به عوامل موثر بر تغییر در دوره مدرن می‌پردازد و این بار هم سه عامل عمده‌ی تاثیر گذار در این مورد را بررسی می‌کند که عبارتند از: عوامل اقتصادی، عوامل سیاسی و عوامل فرهنگی. برای جلوگیری از طولانی شدن مطلب در مورد دوره‌ی مدرن تنها به همین اشاره بسنده می‌کنم.

می‌بینیم که از نگاه گیدنز چه در جوامع سنتی و چه در جوامع مدرن فرهنگ یکی از عوامل اصلی تغییر است و نه همه‌ی آن و نه حتی مهمترین بخش آن. من هم معتقدم که باید به مساله تغییر با توجه به همه‌ی عوامل موثر در آن نگریست و نه با نگاه به قول گیدنز «تک‌عاملی». البته به این که دوستانی ترجیح بدهند، بیشتر به یک عامل از این مجموعه عوامل بپردازند و یا عاملی را از دیگر عوامل مهمتر بینگارند هیچ انتقادی وارد نیست، اما نباید این ترجیح به شکل یک نظریه تثبیت شده ارائه گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضیحات:
1-      روال فعالیت من در این وبلاگ همواره این بوده که به شکل خاص به نوشته‌ای از دیگر دوستان اشاره نکنم، چرا که به آنچه در وبلاگستان می‌گذرد به عنوان دریچه‌ای برای درک بخشی از آنچه در کشورمان می‌گذرد می‌نگرم و نه مجالی برای جدل‌های شخصی، و نگران این بودم که نوشته‌‌ای از من به اشتباه جدل شخصی تلقی شود. ترک عادتم اینبار تنها به این دلیل بود که به حسن نیت دوستان بزرگواری که به آن‌ها اشاره شد ایمان دارم. در هرحال اگر ناخواسته مرتکب جسارتی نسبت به این دوستان شدم امیدوارم پوزش من را پذیرا باشند.

2-      برای آشنایی بهتر با نقطه‌ نظرات این دوستان مطالعه کامنت‌های لینک خالی از لطف نیست.

3-      جامعه‌شناسی / آنتونی گیدنز؛ با همکاری کارن بردسال؛ ترجمه حسن چاوشیان

4-      Physical environment توسط حسن چاوشیان به محیط مادی ترجمه شد که من آن‌ را به محیط‌ زیست مادی تغییر دادم

Read Full Post »