Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for the ‘Art’ Category

پس از مناظره انتخاباتی بین میرحسین موسوی و محمود احمدی نژاد و به خاطر استفاده فراوان میرحسین موسوی از کلمه‌ی «چیز» در معانی و مفاهیم مختلف (به قولی 49 مرتبه) این روزها وبلاگستان فارسی پر از چیز شده، پست‌های فراوانی در مورد چیزهای گفته شده و چیزهای گفته نشده نوشته شده. انتقادات فراوانی به طرز صحبت و استفاده از کلمات میرحسین موسوی شده، دفاعیات حامیان ایشان هم در این مورد درنوع خود قابل توجه است.

این روزها ترانه‌ی رپ «چیز» اثر شاهین نجفی که مربوط به قبل از این مناظره هست بسیار مورد توجه قرار گرفته (از اینجا دانلود کنید). نیک‌آهنگ کوثر مشغول مجموعه‌ی کارتون‌های چیزستان شده (در اینجا ببینید: چیز1چیز 2چیز 3) اما کسی به اینکه کپی‌رایت واقعی این «چیز» متعلق به چه کسی است اشاره‌ای نکرده است.

بین سال 1377 تا 1382 مجموعه‌‌ی داستانی طنزی به نام کاکتوس در سه فصل در تلوزیون به نمایش در‌آمد. این مجموعه به کارگردانی محمد‌رضا هنرمند (کاگردان توانای طنزپرداز و سازنده فیلم‌های سینمایی دزد عروسک‌ها، مرد عوضی و مومیایی 3 و سریال زیر تیغ) و با بازیگری زنده‌یاد خسرو شکیبایی، فتحعلی اویسی، سیروس ابراهیم‌زاده، سیروس گرجستانی، سروش صحت، رسول نجفیان، رضا فیض نوروزی، زهره مجابی، زنده‌یاد رضا ژیان و … ساخته شده بود. البته مثل اکثر کارهای داخلی این مجموعه هم با تغییر عوامل، لوکیشن، داستان و حتی شیوه روایتی در هرکدام از فصل‌ها روبرو گردید و با اینکه فصل اول این سریال بسیار موفق بود اما در مجموع استقبال قابل توجهی از این سریال نشد.

در این مجموعه محمد‌رضا هنرمند، شخصیتی به نام آقای کـُـتـَــل‌میان را معرفی می‌کند که رضا فیض نوروزی به ایفای نقشش می‌پردازد. کتل‌میان مردی از طبقات فرهنگی پایین اجتماع است که به دلایلی که همه‌ی ما از آن مطلعیم ناگهان سرمایه‌دار شده است. او صاحب آپارتمان‌های متعدد است و تقی‌زاده (با بازی رسول نجفیان) و وجیهه همسرش (با بازی زهره مجابی) مستاجر او هستند. داستان مجموعه‌ی کاکتوس هم در همین آپارتمان اتفاق می‌افتاد و همین عاملی است برای باز شدن پای او به وسط ماجراها. شخصیت‌های داستان که همگی روشنفکران پرمدعا و البته بی پول هستند همواره در تلاشند که به طریقی اورا راضی کنند که برای راه‌اندازی یک موسسه فرهنگی به قول خودشان بین‌المللی به نام «کاکتوس اینترنشنال» سرمایه‌ای در اختیارشان قرار دهد. موسسه‌ای که در قسمت سوم تبدیل به یک رستوران می‌گردد.

سیروس گرجستانی و رضا فیض نوروزی از بازیگران مجموعه‌ی کاکتوس و بهاره رهنما در نمایی از فیلم سینمایی چارچنگولی

فتحعلی اویسی و رضا فیض نوروزی از بازیگران مجموعه‌ی کاکتوس و بهاره رهنما در نمایی از فیلم سینمایی چارچنگولی

اما تکه کلام کتل‌میان چیز است. و بیش از هرچیز این چیز را به عنوان جایگزینی برای کلماتی به کار می‌برد که مدرن‌تر و امروزی‌تر هستند. این چیز بیش از همه برای چیزی که به کمر کتل میان بسته شده استفاده می‌شود.

این چیز من آنتن نمی‌ده؟

منظور گوشی تلفن همراه کتل میان است، تلفن همراهی که در آن سال‌ها فقط در اختیار اقشار ثروتمند جامعه بود و کتل میان هم یکی از آن‌ها. در حقیقیت محمدرضا هنرمند با این بازی کلامی هنرمندانه قصد دارد تضادهای این آدم تازه به دوران رسیده که حتی نام آنچه به دلیل ثروت باد‌آورده‌اش به دست آورده را نمی‌تواند تلفظ کند به رخ بکشد. جالب اینکه در این سریال زوج مهربان و ساده‌دل ما (خانم و آقای تقی‌زاده) در میان بازی دو طیف سرگردانند و از هردو سو مورد سواستفاده قرارمی‌گیرند، از یک سو کتل میان پول‌دار تازه به دوران رسیده‌ای با چیز چیز همیشگی‌اش و از سوی دیگر مثلاً روشنفکرهای قلمبه سلمبه گو بدون آهی در بساط که خود را دکتر و سرهنگ و … می‌نامند. (با بازی خسرو شیکبایی، سیروس ابراهیم زاده و سیروس گرجستانی و در فصلی دیگر فتحعلی اویسی )

الان که دارم این خطوط رو می‌نویسم احساس می‌کنم که داستان امروز و همه روز ما چقدر شبیه همین داستان چیز است. به هرحال غرض از نوشتن این خطوط ادای احترامی بود به محمدرضا هنرمند و کاراکتر ساخته و پرداخته‌ی او آقای کتل‌میان.

Read Full Post »

در مقدمه‌اي كه مرتضي كاخي بر ترجمه پرويز دوائي از كتاب تنهايي پرهياهو اثر نويسنده نامدار چك «بهوميل هرابال» نوشته است، به اين اشاره مي‌كند كه پرويز دوائي كه براي جراحي زخم معده‌اش به پراگ آمده بود، براي هميشه آنجا مي‌ماند و حتي اگر به مسافرتي مي‌رود، شبانه مي‌رود تا به قول خودش جايي جز پراگ را نبيند و به اين شهر عزيز و معصوم خيانت نكند. مرتضي كاخي به بخشي از نامه‌ي پرويز خطاب به خودش كه او نيز مدت‌ها در پراگ ساكن بوده اشاره مي‌كند:

«حالا تو اينجا نيستي، جانت در اينجاست. مي‌دانم. به من يك بار گفتي: پرويز مواظب باش، پراگ مُهرش را به تو مي‌زند. اثرش را در تو مي‌گذارد و بعد مي‌گويد برو كه تا آخر عمر كار تو را ساختم. مي‌دانم كه اين حس را نسبت به اين شهر خواهي داشت. حرفي را كه تو زدي سالها بعد در وصف اين شهر در مجله‌اي خواندم كه پراگ شهري است كه Enslave  مي‌كند_ كه به نظرم ترجمه خوبش «پاگيركننده» باشد؛ پاگير و پاسوزكننده. پاسوز قشنگ است، پاسوزت مي‌كند. …»

متاسفانه پراگ را نديده‌ام، نمي‌دانم اين مهر جادويي و مسحور كننده پراگ چيست واين اسارت، به قول پرويز دوائي پاسوزي چگونه است. هرچه از اين شهر مي‌شناسم، از درون خطوط آثار نويسندگان چك، كافكا، كوندار و هرابال است. با بهوميل هرابال 4 سال پيش و از طريق مطلبي كه در وبلاگ ماه منير رحيمي، همسر آن زمان مهدي خلجي نوشته شده بود آشنا شدم، بخشي كوتاه از اين اثر. پيدا كردن اين كتاب واقعاً كار مشكلي بود، نزديك دو سال به هر كتاب فروشي كه بر مي‌خوردم واردش مي‌شدم و سراغ آن را مي‌گرفتم، بالاخره يك نسخه از اين كتاب را كه اتفاقاً آخرين نسخه فروشنده بود و تعدادي از صفحاتش هم در هنگام صحافي مچاله شده بود پيدا كردم. در همان حدود 4 سال پيش مهدي خلجي هم كتابي نوشته بود به نام «ناتني» بخش كوتاهي از كتاب را در وبلاگش (وبلاگي كه متاسفانه مدت‌هاست ديگر وجود ندارد) نقل كرده بود، فضايي مسحور كننده بود، قطعه‌اي بود كه شخصيت داستان را از ميان ديسكويي در پاريس، از ميان رقص رنگ‌ها و بدن‌ها و موسيقي تند، ناگهان به شبي تنها و تاريك و ساكت، در ميان مدرسه‌ علميه‌اي در قم مي‌برد. پيدا كردن ناتني مهدي خلجي از يافتن تنهايي پرهياهو هم مشكل‌تر بود، تا اينكه همين چند هفته پيش، مهدي خلجي خود، اثرش را به شكل مجازي در وب و از طريق راديو زمانه منتشر كرد. يافتن كتابي كه سخت به دنبالش بودي، آن هم در زماني كه ديگر از پيدا كردنش نااميد شدي و آن هم به صورتي كاملاً تصادفي. فايل كم حجم يك مگي دانلود شد و خوشبختانه خود خودش بود.

ناتني اثر مهدي خلجي

ناتني داستان زندگي نمي‌دانم پسربچه‌اي – نوجواني – جواني – مردي به نام فواد است كه در يك خانواده به اصطلاح روحاني در قم بدنيا آمده و از همان بچگي او را به قصد اينكه روزي علامه‌اي نامدار شود، تربيت كرده‌اند. نمي‌دانم تا چه حد اين اثر اتوبيوگرافي خود مهدي است، زندگي فواد مشكاني، شخصيت محوري داستان بسيار شبيه زندگي مهدي خلجي است، البته از سير حوادث مطرح در داستان مي‌توان فهميد كه فواد كمي، چندسالي از مهدي بزرگتر است اما هر دو فرزندان خانواده‌اي به اصطلاح روحاني از قم هستند، هردو از كودكي به طلبگي گمارده‌ شده‌اند، هر دو مدارج ترقي در آن كسوت را به سرعت طي كرده‌اند، هر دو آثار ممنوعه را _بوف كور را_ در ميان لمعه مخفي كرده‌اند و خوانده‌اند، هر دو دست و دل از دين بريده‌اند و به فلسفه بسته‌اند و هر دو پس از احضار و تهديد از ايران كوچيده‌اند. شايد اين اتفاقات براي بسياري در شهر مذهبي قم مي‌افتد و در واقع براي همه بر اساس همين الگو، شايدهم واقعاً با بيوگرافي خود مهدي روبرو هستيم، فواد همان مهدي است و آن تفاوت سني را هم بايد به حساب مقتضيات ادبي داستان گذاشت.

رمان ناتني، داستاني نفس‌گير  ودردناك است، يك رئاليسم سوپر جادوييست كه خواننده را در سفري ميان قم و تهران و اصفهان و پاريس و برلين با خود به پرواز در مي‌آورد، و در اين سفر تصويري كامل از آنچه در اين بيست و چند سال بر سر ما آمده است، ارائه مي‌كند. تصوير سردرگمي و سرگرداني فواد مشكاني در قم و تهران، در كنار نيوشا و زهرا و نازلي، به سردرگمي و سرگرداني او در پاريس و لندن مي‌انجامد و در كنار كريستينا و ژنوويو. انگار كابوس قم لعنتي هنوز تمام نشده است و هيچگاه هم تمام نخواهد شد. خواننده با سردرگمي نويسنده همراه مي‌شود، سردرگمي كه البته در او نيز وجود دارد. با او از پاريس به قم مي‌رود، از قم به تهران بر مي‌گردد، از پاريس همراه داستاني در دل داستان، سر از برلين در‌مي‌آورد و باز سر وكله قم آن وسط پيدا مي‌شود، نه خير، از كابوس قم فراري نيست، قمي كه در جايي از داستان جريان زندگي‌ و روزمرگي‌اش در كنار صفي از مورچگان به چه زيبايي توصيف مي‌شود:

« قم به دنيا آمده بودم، ولي تازگي‌ها دلم در اين شهر مي‌گرفت. هر چه بزرگتر مي‌شدم، خيابان‌ها كوچك‌تر و كوچه‌ها كهنه تر به نظر مي‌آمدند،. از كتاب‌خانه‌ي مرعشي نجفي بر مي‌گشتم خانه. يك‌باره ديدم اين مغازه‌ها چه دخمه‌هاي پر‌گرد و غباري هستند. جنس‌هاشان در هزار سال است نفروخته‌اند. خيابان، شيار خاكي گوشه ديوار زيرزمين‌مان شد. بعضي وقت‌ها عبور طولاني و مكرر مورچه‌ها را نگاه مي‌كردم. از لانه مي‌آمدند و به لانه بر مي‌گشتند. زن‌ها همه در پارچه‌هاي سياه پوشيده بودند. خيلي دوست داشتم تشخيص مي‌دادم كدام يك از مورچه‌ها ماده‌اند و كدام نر.
چهره‌ي مردها سوخته بود. مورچه‌هاي سبز را جدا مي‌كردم. از مسير معمولي بيرون مي‌بردمشان تا بيشتر جلو من راه بروند، بيشتر ببينم‌شان. همه پوشيده بودند. طلبه‌ها غير از لباس عادي كه لباس خانه بود، قبايي داشتند كه يك بار-و-نيم دور بدن مي‌پيچيد. شانه‌هايشان زير تكه تكه‌هاي سوسك مرده‌اي خم شده بود. رويش هم عبايي مي‌انداختند كه در حقيقت مي‌شد سه بار دور هيكل آدم بگردد. روي سرشان هم عمامه مي‌بستند سياه يا سفيد، دست كم پنج متر. تمام راهشان پنج سانت نمي‌شد. مي‌رفتند و مي‌آمدند. گاهي حتي چيزي هم همراه خود نداشتند؛ نه پاي سوسكي و نه سرش را. عادت داشتند اين راه را طي كنند. سعي كردم بفهمم چگونه فكر مي‌كنند و تصميم مي‌گيرند يا اصلاً آيا فكر مي‌كنند؟ چيزي دستگيرم نمي‌شد. جام را تغيير دادم. سمت ديگر لانه دراز كشيدم. دست‌هام را زير چانه قفل كردم. فرقي به حالشان نداشت. باز مي‌رفتند و مي‌امدند. مي‌رفتم و مي‌آمدم.»

پنج متر عمامه و طي كردن پنج سانت مسافت!  اين دو پنج چقدر خوب همه‌ چيز را افشا مي‌كند. اينهمه سر و صدا و جارجنجال و ادعا، براي انجام حركتي مورچه‌اي، پنج سانت به جلو يا به عقب !
در ميان ماجراي سنگسار زني _اجراي حكم زن زانيه‌ي محصنه_  سر از كلاس درسي در مياوريم:

« نكاح در لغت به معناي گاييدن است. دو سه طلبه‌اي كنارم پقي زدند زير خنده. حديث آشيخ علي‌پناه سر همه ما را هم توي كتاب لمعه فروبرد. يكي از طلبه‌ها پاشد و از مسجد بيرون رفت. تا آخر درس برنگشت. فرداش سرش را آورد كنار گوشم. جُنُب شده بودم. آخر بدجوري رك درس مي‌دهد. رفتم توي دستشويي و استمنا كردم. ديگر نمي‌توانستم وارد مسجد شوم»

و كمي بعدتر به خانه همين طلبه مي‌رويم، او به فواد و كمال هشدار مي‌دهد كه فقط روي همين پتو بنشينند كه چون در خواب زياد محتلم مي‌شود همه‌جاي فرش احتياط دارد. در خانه اين طلبه با كتابي!! روبرو مي‌شويم كه برادرش از آديس‌آبابا آورده، جايي كه رايزن فرهنگي بوده:

«ناگهان چشمم خورد به حروف لاتيني كه پشت عطف يك كتاب نشسته بود. بي‌درنگ بيرون كشيدمش. «راهنماي عشاق». آموزش سكس بود به زبان انگليسي با كاغذ گلاسه و عكس‌هاي رنگي از حالت‌هاي مختلف آميزش جنسي. كتاب روي دستم و نگاهم روي كتاب ماسيد.»

بله حكم زن زانيه محصنه رجم است:

«دست همه سنگ شده بود؛ دست ِ همه سنگ. چادرديگر سفيد نبود. سرم را بالا گرفتم كه خون را نبينم. گلدسته‌هاي حرم زير نور خورشيد، عدسي چشم‌هام را مي‌بريد. طلاي گنبد از هميشه سرخ‌تر بود. چشم‌هام را بستم.»

فواد با باقر آشنا مي‌شود، باقر كه خود نيز طلبه‌اي هست، او را به شيوه خواندن كتاب‌هاي ممنوعه (از آن ممنوع‌هايي كه هيچ‌جا نوشته نشده فقط اگر بدانند كه خوانده‌اي برايت بد تمام مي‌شود) آشنا مي‌كند، بوف كور يا … را بايد را در ميان لمعه، رسائل، يا … قرار داد و در همان ميان هم خواندش. باقر را از قم بيرون مي‌كنند و در انزلي، شهر محل تولدش، كتاب‌فروشي‌اش را به آتش مي‌كشند. باقر خود را به دار مي‌آويزد.

نمي‌خواهم تمام داستان را در اينجا نقل كنم، تنها قصدم معرفي اين اثر زيبا و تاثير گذار است تا شايد كسي ترغييب شود و چند ساعتي به خواندن آن اختصاص دهد. البته شيوه روايتي پيچ‌در پيچ و سيال داستان، و اينكه وقايعي را به شكل موازي و در هم تنيده به پيش مي‌برد، باعث مي‌شود كه نقل چند قطعه مختلف از جاي‌جاي كتاب لطمه‌اي به لذتي كه خواننده از خواندن تمام اثر خواهد برد وارد نشود. تنها به قطعه‌اي ديگر اشاره مي‌كنم. فواد تصميم مي‌گيرد كه به دانشگاه برود و اين تصميم او با مخالفت شديد پدرش روبرو مي‌شود كه آرزو دادر فرزندش مرجع‌تقليدي بزرگ شود. نگران است كه جواب خدا و دوستانش را چگونه بدهد. پسرش از خانه‌ي امام زمان به كجا مي‌خواهد برود، مي‌خواهد به امام صادق پشت كند:

«مي‌خواهي مثل بچه مزلّف‌ها بروي دانشگاه كه چه بشود؟ اين همه دكتر و مهندس مثل كود شيميايي توي مملكت ريخته. خشمش ننشست. شروع كرد به پهلوهام لگد زدن. افاقه نكرد. چشم‌هام را محكم بسته بودم كه ناگهان افتادن حجم سنگيني را روي شكم و سينه‌ام حس كردم. … از سفيدي در و ديوار لخت و لباس آدم‌ها فهميدم در بيمارستان هستم. مادرم با دكتر صحبت مي‌كرد. خانم اين چه جور دعوايي بوده كه بچه را به كشتن داده؟ آقاي دكتر اين پسره همش با براداش دعوا مي‌كند. خيره‌سري مي‌كند.»

مخالفت پدر با درس دانشگاه اين‌بار رنگ و بوي منطقي! به خود مي‌گيرد:

«خانه‌ي ما كه پر است از كتاب‌هاي جورواجور. من هم كه مثل آخونداي ديگر آدم بسته‌اي نيستم. درس‌هاي دانشگاه چيزي نيست كه لازم باشد، آدم دانشگاه برود. اگر كسي درس‌هاي حوزه را بخواند، خودش مي‌تواند آن‌ها را مطالعه كند. به كوفتگي شكم و سينه‌ام فكر مي‌كردم.» !! *

نكته‌ي ديگري كه در اين رمان به چشم مي‌خورد حضور قابل توجه و احترام برانگيز زن در اين اثر است. زن‌هايي كه در اين اثر مي‌بينم، نقشي بسيار پررنگ در تحول ذهني فواد ايفا مي‌كنند، نيوشا، زهرا و كريستينا (حتي ژنوويو) هر كدام خطي بسيار پررنگ بر بوم فواد باقي مي‌گذارند. زن و زنانگي، تن و تنانگي، و آنچه درك زيبا و مدرن اين زنان از تن‌هاشان هست، در حقيقت باعث آشتي فواد ِ ساكن جزيره‌ي به دور از‌ آبادي ِ ذهنيت‌هاي بسته، با دنياي واقعي و آنچه اين همه مدت سعي در نهان داشتنش از من و تو و فواد داشته‌اند مي‌شود. مهدي خلجي كه يكي از مقالاتش به نام اسلام زن‌باره اسلام اروتيك، باعث ايجاد سر و صدايي فراوان در فضاي وب شد، همواره اعتقاد داشته كه مساله زن و به خصوص مساله حجاب تنها چيزي است كه حكومت‌هاي‌ ايدئولوژيك اسلامي هرگز در مورد آن عقب نشيني نخواهند كرد، چرا كه چنين عقب‌نشيني به انهدام كامل تمام ساختار اين ايدئولوژي‌ها منجر خواهد شد. در اين اثر هم باز به نقشي كه زن‌هاي مستقل و از سنت‌كنده اين جوامع لااقل در مورد خود فواد ايفا مي‌كنند روبرو مي‌شويم. افزايش هر روز چنين زناني، زناني هم ‌جنس زهرا خبري بسيار اميدوار كننده براي ما هواخواهان دست‌يابي به دموكراسي و رهايي از قيد استبداد و در نقطه مقابل خبري ناگوار براي حاكمان است. شايد با نگاه به اين اثر بتوان به دليل نگراني خارج‌از حد ِ انتظار و واكنش‌هاي حاكمان نسبت به مساله زن پي ببريم.

در تمام طول مدتي كه اين كتاب را مي‌خواندم، نمي‌دانم چرا احساس مي‌كردم كه چقدر اين اثر هم حال و هواي آثار نويسندگان چك، بهوميل هرابال و ميلان كوندرا هست. البته ناتني بي‌شك در همان ژانر آتار ميلان كوندرا مي‌گنجد، همان جريان سيال ذهن را دنبال مي‌كند اما به خصوص وقتي كه خلجي به توصيف پاريس مي‌نشست، بي‌اختيار گاهي فراموش مي‌كردم كه اثر يك نويسنده ايراني را مي‌خوانم. تا اينكه به صفحه 94 كتاب يعني آخرين صفحه داستان رسيدم:
پراگ
بيست و هفتم فوريه سال دو هزار و چهار

به نظر مياد كه پراگ مُهرش را بر مهدي خلجي هم زده و اورا هم پاسوز كرده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* خواندن اين كتاب حداقل راز پيچيده‌اي را براي من فاش كرد، ماه‌ها قبل در بالاترين كه فعاليت مي‌كردم، با آخوندي روبرو مي‌شدم كه امكان نداشت در مورد موضوعي بحث شود و او خود را در آن زمينه آگاه و مطلع جلوه ندهد، حالا اين موضوع مي‌خواست تاريخ باشد، زيست‌شناسي باشد، اقتصاد باشد، بانكداري باشد، شيمي باشد، استراتژي نظامي باشد، تسليحات نظامي باشد، فيزيك هسته‌اي باشد، پزشكي باشد و يا هر چيزي ديگري كه فكرش را بكنيد. رازش اينست كه اگر كسي درس حوزه را بخواند ديگر خودش مي‌تواند در همه چيز علامه شود.

Read Full Post »

بالاخره و بعد از تاخيري 2 ماهه آلبوم عبدي بهروانفر «شلمرود» توسط انتشارات بم‌آهنگ در كشور آمريكا منتشر شد. اين آلبوم كه زماني نزديك به 50 دقيقه دارد، از 10 ترك تشكيل شده كه به گفته خود عبدي در مقاطع زمانی وشرايط متفاوت شكل گرفته و تعدادي از آن‌ها نيز در اجراهاي زنده گروه ماد در داخل ايران و همچنين اجراهاي عبدي به همراه محسن نامجو و احسان زارع در ارمنستان، شنيده شده است. عبدي بهروانفر اين آلبوم را طي سفري طولاني، به تنهايي و در مسيري ناهموار و رسيدن به ناكجا آبادي به نام شلمرود تعبير كرده است (سفري كه مسافرش خود عبدي بوده است) و شركت بم‌آهنگ در توضيح آلبوم در سايت فروش آن CD Baby آن را اثري برگرفته از بازه گسترده‌اي از سبك‌هاي موسيقي «از حاح قربان تا سان هاوس (Son House)» و به قصد بيان و به اشتراك گذاشتن عميق‌ترين احساسات شخصي عبدي مي‌نامد.

كاور آلبوم شلرود اثر عبدي بهروانفر

من شخصاً اجراهايي از اكثر قطعات اين آلبوم را به جز قطعات 9 و 10 يعني گرگ‌ ِ بالان‌ريده و باغ‌ ِ وبا گرفته را شنيده‌ام. فرياد فشرده و به سرم زد را در كنسرت دوم گروه ماد در مشهد ديدم و قطعات توپ ِ توپ و كنار جو و شلمرود را از كنسرت ارمنستان و ضبط استوديويي كارگر بدبخت، مرد سرد و گرم كشيده، و آقا غضنفر را با كيفيت پايين شنيده‌ام. شعر فرياد فشرده را بسيار دوست دارم و از همان زمان كنسرت دوم به دنبال به دست آوردن اين ترانه با كيفيتي مناسب بودم كه نتيجه تلاشم تنها يك كاست درب و داغون بود كه با يك ضبط صوت دستي در سالن اجرا ضبط شده بود. در حال حاظر و با توجه به اينكه آن چه من شنيده‌ام تنظيم‌هاي متفاوتي از قطعات اين آلبوم و با ساز بندي‌هاي مختلف است، تنها نظري كه با اطمينان مي‌تونم بدم اين است كه با آلبومي غير از آنچه تا كنون از گروه‌ها و موزيسين‌هاي راك ايراني شنيده‌ايم روبرو هستيم (از نظر موسيقي و به خصوص از نظر كلام) و با تجربه‌اي تازه از موسيقي راك فارسي‌زبان.

براي بدست آوردن اطلاعات بيشتر از اين آلبوم موسيقي به صفحه اين آلبوم در سايت عبدي بهروانفر به اين آدرس:

http://www.abdibehravanfar.com/farsi/discography/album_view.php?Id=2

و همچنين در سايت CD Babyبه اين آدرس

http://cdbaby.com/cd/abdibehravanfar/from/bamahang/

مراجعه كنيد.

Read Full Post »